برآمدن پارسیان در روشنای تاریخ
برآمدن پارسیان در روشنای تاریخ
در گفتوگو با
حمید خطیبشهیدی، مهرداد ملکزاده، کامیار عبدی و لیلا مکوندی
شاهین آریامنش
موضوع برآمدن پارسیان به ایران امروزی و همچنین ساکنشدن آنان در سرزمین انشان و درآمیختن آنان با عیلامیان و پیرو آن پایهریزی شاهنشاهی هخامنشی یکی از بحثهای ارزنده در تاریخ ایران است که ذهن باستانشناسان، زبانشناسان وتاریخنگاران بسیاری را به خود مشغول کرده است. بر آن شدیم تا برای واکاوی دیدگاههای بیانشده در این زمینه میزگردی را با باستانشناسان برگزارکنیم. ازهمینروی در میزگردی که در ۲۲ اردیبهشتماه ۱۳۹۲ بهکوشش انجمن علمی باستانشناسی ایران و مجلۀ مارلیک برگزار شد با باستانشناسانی چون دکتر حمید خطیبشهیدی، دکتر مهرداد ملکزاده، دکتر کامیار عبدی و دکتر لیلا مکوندی که از پژوهشگران این دوره از تاریخ ایران هستند به گفتوگو نشستیم. در آغاز دکتر کامیار عبدی به سخنرانی پرداخت و پس از آن میزگرد برگزارشد.
کامیار عبدی: در سخنرانیام سعی کردم دیدگاههایی را که دربارۀ برآمدن پارسیان در روشنایی تاریخ مطرح است تاحدودی بازگو کنم تا دریابیدچه اهمیتی درتاریخ ایران دارد. هم برای قشر تحصیل کرده و هم عامۀ مردم تاریخ ایران با کوروش بزرگ آغاز میشود و حتی اگر از بیشتر کسانی که در رشتۀ باستانشناسی و تاریخ نیز تحصیل کردهاند و متخصص هستند بپرسید که چه رویدادهای رخ داد که کوروش آمد و حکومت هخامنشی را پایه گذاشت؟ به کلیات اشاره میکنند و وارد جزییات نمیشوند و بر نقش کوروش در پیدایش شاهنشاهی هخامنشی میپردازند. در این که کوروش شخصیت مهمی در تاریخ ایران بوده بحثی نیست. در وهلۀ اول از نظر کشورگشاییهایش که از سرزمینی کوچک در جنوب ایران یعنی فارس فتوحاتش را آغاز کرد و یکی از بزرگترین حکومتها، یا شاهنشاهی یا حکومت فرامنطقهای را تا آن زمان بنیاد نهاد و افراد خاندان او توانستند ۲۲۰ سال حکومت کنند و برخی از سنتهایی را پایه گذاشتند که اساس فرهنگ ایرانی است. مسئلۀ دیگر منشور کوروش است که به نظر من سیاسیترین اثر باستانی است که دستکم در دهههای اخیر مطرح شده و به عنوان نخستین اعلامیۀ حقوق بشر نامیده میشود. دربارۀ پسر و جانشین کوروش که کمبوجیه باشد اطلاعات روشنی در دست نداریم. محوطهای به نام «تخت گوهر» در سر راه تختجمشید به نقش رستم وجود دارد که آن را به کمبوجیه نسبت میدهند و اطلاعات اندکی نیز در متون ایرانی و یونانی همچون هرودوت و منابع مصری وجود دارد که شمای کلی از حکومت کوتاه کمبوجیه به دست میدهد. اما آغاز واقعی حکومت هخامنشی را میتوان از دورۀ پادشاهی داریوش در نظر گرفت. او کارهای بسیاری همچون تثبیت شاهنشاهی، تثبیت مقام پادشاهی، تثبیت مرزها، بنیان نهادن مرکز شاهنشاهی به نام تخت جمشید به عنوان نماد حکومتی فرامنطقهای و قدرتمند که ادعای جهانی دارد، بنیان نهادن راه شاهی که از شوش به سارد میرفته است و بنیان نهادن مرکز اداری و سیاسی شاهنشاهی در شهر شوش که پیشتر پایتخت عیلامیها بوده است که به نظر میرسد داریوش کاخ آپادانا را در آنجا ساخت تا به این شهر هویت هخامنشی بدهد.
بخش عمدهای از مولفهها و متغیرهای عیلامی با روی کار آمدن هخامنشیان از میان نرفت، بلکه ادامه پیدا کرد و آرامآرام در فرهنگ هخامنشی رخنه کرد. برای نمونه کوروش همواره خود و نیاکانش را شاهان انشان معرفی میکرده است. امروزه میدانیم که شهر انشان، تل ملیان امروزی است. اما، میدانیم که منظور کوروش از شاه انشان، شاه سرزمین انشان بوده است که به احتمال شامل مرودشت و دشت بیضا بوده است. ملیان بزرگترین محوطۀ باستانی پیشاز هخامنشی در فارس است و در کنار شوش، شهر سوخته و شهداد با ۲۰۰ هکتار گستردگی از بزرگترین محوطههای باستانی ایران به شمار میرود، اما کمتر از یک درصد آن کاوش شده است. میزان انتشارات آن چشمگیر است. امروزه میدانیم از دورۀ آغازعیلامی یعنی اواخر هزارۀ چهارم پیش از میلاد ساختوسازهای یادمانی به همراه سامانۀ اداری-حسابداری در این محوطه وجود داشته است. از دورۀ عیلام میانه نیز آثاری هم در ملیان و هم در نقش رستم وجود دارد که نشان میدهد این سرزمین برای عیلامیها مهم بوده است. پشت سر بهرام دوم ساسانی در نقشبرجستۀ وی در نقشرستم افرادی دیده میشود که لباسها و چهرههایی دارند که شبیه دورۀ ساسانی نیست. به احتمال در اینجا نقشبرجستهای عیلامی وجود داشته که بهرام دوم بر روی آن حکاکی میکند. ۹۰ درصد نوشتههای باروی تختجمشید به خط و زبان عیلامی است که نشان میدهد هخامنشیان از خط و زبان عیلامی برای سامانۀ اداری-سیاسی خود استفاده میکردند.
دربارۀ خاستگاه پارسیان دو دیدگاه وجود دارد. اینکه آیا پارسیان بومی سرزمین انشان بودهاند؟ یا از جای دیگری به این سرزمین آمدهاند؟ امروزه به دلیل فشارهایی که از داخل و خارج به هویت ملّی ایرانیان وارد شده است، واکنشهایی افراطی به این موضوع فراوان است و چنین بیان میشود که نه تنها پارسیان از بومیان سرزمین انشان بودهاند. بلکه آریاییها را نیز از بومیان ایران میدانند که از اینجا به سوی روسیه و آلمان و هندوستان و جاهای دیگر رفتهاند. بحث ما در اینجا بحث شوونیستی و ناسیونالیستی نیست بلکه بحث علمی است. پارسیان بومی سرزمین انشان نبودهاند، بلکه از جای دیگری به سرزمین آمدهاند. البته دربارۀ اینکه از کجا آمدهاند، در چه زمانی آمدهاند و خاستگاه آنان کجا بوده اختلاف نظر وجود دارد. پژوهشگران خارجی در این زمینه دیدگاههای مختلفی بیان کردهاند؛ برخی از آنان بسیار منطقی دیدگاه خود را بیان کردهاند، اما برخی دیگر سلیقهای به این موضوع پرداختهاند. یکی از کسانی که در این باره دیدگاهی بیان کرده است رمن گیرشمن باستانشناس فرانسوی است که دیدگاه وی را سپستر کایلر یانگ و لوییس لوین پی گرفتهاند. آنان بر این باورند که پارسیان در جایی در جنوب دریاچۀ ارومیه زندگی میکردهاند و نخستین بار در سدۀ نهم پیش از میلاد آشوریان با آنان روبهرو و از آنان در متون خود نام بردهاند. بنا به این دیدگاه پژوهشگران، پارسیان از آن مکان به سوی جنوب به حوالی ماهیدشت مهاجرت میکنند که در آنجا دگربار با آشوریان روبهرو میشوند و بار دیگر از آنجا به سوی جنوب سرازیر میشوند و از طریق شوش به سرزمین انشان میرسند. از این دیدگاه باستانشناسان و تاریخنگارانچندی پیروی کردهاند و بر آن تاکید میکنند. دیوید استروناخ نیز بر این نظریه تأکید کرده است. دیدگاه دیگری که در این باره وجود دارد حاکی از این است که زمانی که آریاییان به این سرزمین وارد شدند به سوی کوههای زاگرس نرفتند و پیرو آن از پارسها از مادها جدا شده و به سوی انشان رفتند. این رخداد در جایی در حوالی سیلک روی داده است. کسی که به این مسئله پرداخته ویلیام سامنر است که بر اساس مدارک باستانشناختی چنین دیدگاهی بیان کرد. سامنر خود را متخصص دورۀ هخامنشی نمیدانست، بلکه بر اساس سفالهایی که یافته بود این دیدگاه را بیان کرد. او میگفت که در آخرین مرحله از استقرار عیلامی در مرودشت دو سنت سفالگری متمایز دیده میشود که با یکدیگر همپوشانی داشتهاند. او بر اساس تبارشناسی سفال یعنی جنس، نقوش و مشخصههایی از این دست چنین مطرح کرد که سنت سفالگری شُغا تداوم سفالگری عیلامیِ منطقه است و سنت سفالگری تیموران مربوط به پارسیان است که تازه وارد این سرزمین شدهاند. سامنر دلیل دیگری به جز تبارشناسی میآورد و آن، این است که سفال شغا تداوم استقراری دارد یعنی محوطههای عیلامی که در دورۀ قلعه برقرار بودهاند سفال شغا نیز دارند، اما سفال تیموران معمولاً در حوالی دشت یعنی جاهایی که مناسب کشاورزی نیست اما مناسب دامپروی است پیدا میشود. در واقع پارسیان که دامپرور بودهاند مناطقی را که برای دامپروی بوده برای زندگی برگزیدهاند. باید توجه داشته باشیم که این سنتهای سفالگری و تداوم آنها را سالها پیش از سامنر، لویی واندنبرگ پیشنهاد کرده بود.
لویی واندنبرگ فرهنگ تیموران را به دو زیردوره بخش میکند. نخست فرهنگ «تیموران الف» است که دارای خطهای گرد است و اصلاً هیچگونه از تزئیناتی همچون نقش جانوران و … که پیشتر بوده ندارند. واندنبرگ فرهنگ «تیموران ب» را نیز شناسایی میکند اما آثار آن بسیار اندک است برای نمونه او در تُلتیموران فقط یک گور کاوش کرده بود که حاوی سفال «تیموران ب» بود. باید توجه داشت که واندنبرگ زمانی که در لرستان و مرودشت مشغول به کار بود فقط گورها را کاوش میکرد تا گاهنگاری مواد فرهنگی را تدوین کند. او در تلتیموران بخش مسکونی را کاوش نکرد بلکه چند گور کاوش کرد. او اشاره میکند سفالهای «تیموران ب» بسیار شبیه سفالهای عصر آهن است که در بخشهای شمالی همچون «خُروین» و «سیلک الف» و «سیلک ب» یافت شده است. او در محوطۀ «جلاآباد» که در راه تختجمشید-نقشرستم قرار دارد ظرفی را یافته بود که شبیه ظروف لولهدار سیلک بود که او آن را فرهنگ «جلاآباد» نامید. واندنبرگ همچنین در تل تیموران پیکرکهایی یافت که کشیدگی داشتند و او آنها را مانند ظروفی دانست که در ماکو و همچنین روستای پارسی-هخامنشی در شوش یافت شده است. وی چنین بیان کرد که فرم جانوران کشیده همچون تصویری که کوروش انشانی پسر چیشپش بر آن سوار است به سبک نگارگری دورۀ عیلام نویی- صدر هخامنشی مربوط است.
اکبر تجویدی در سالهای دهۀ ۱۳۵۰ در برزن جنوبی کاوش کرد و گزارشی منتشر شد که در آن به یافت سفالی به رنگ «گلبهی» اشاره شد که همواره بین باستانشناسان علاقهمند به این دوره این بحث بود که گلبهی چه رنگی است. در زمان شادروان مسعود آذرنوش، محمدتقی عطایی و من برای دانستن اینکه گلبهی چیست در برزن جنوبی تختجمشید گمانهزنی کردیم که فقط در لایۀ ۵Bگمانهمان چند خرده سفال یافتیم که در آن زمان به نظر من سفالهایی مانند دورۀ کفتری بود. در واقع سفالهایی که اکبر تجویدی از آنها به نام گلبهی یاد کرده است سفالهایی به رنگ عنابی است شبیه به سفالهای کفتری. سال گذشته محمدتقی عطایی در تپهای به نام «سعادتآباد» نزدیک پاسارگاد کاوش میکرد که در بخش زیرین سفالهای شغا و تیموران یافت، سپس سفالهای خاکستری که آرامآرام به سفالهای هخامنشی تبدیل میشدند یافت شد؛ سپس در بخش میانی که لایههایی نزدیک به یک متر و هفتاد سانتیمتر بود سفالهایی مانند آن چیزی که من به اشتباه آنها را کفتری قلمداد کرده بودم به دست آمد. اشتباه من در کاوش تختجمشید به دلیل این بود که در بالا و پایین خرده سفالهای یافت شده مواد فرهنگی وجود نداشت تا بر اساس آن تاریخگذاری نسبی انجام دهم. این سفالها ناشناختهاند که در واقع مربوط به دورهای بین اواخر عیلامی تا آغاز هخامنشی است که اگر محمدتقی عطایی در اینجا بود میتوانست در این باره دیدگاهش را بیان کند. با این همه، دورهای در آن وسط وجود دارد که آن را نه واندنبرگ و نه سامنر شناسایی کردهاند و خوشبختانه امروزه شناسایی شده است. حال با این پیشگفتار وارد بحث میشویم.
آریامنش: بسیار سپاسگزار از آقای دکتر کامیار عبدی به دلیل سخنرانیای که انجام دادند. بسیاری از بحثها در سخنرانی دکتر عبدی مطرح شد بنابراین کار ما دشوار میشود. بحث را با پرسشی کلی از دکتر حمید خطیب شهیدی آغاز میکنیم که پارسیان چه کسانی هستند؟
حمید خطیب شهیدی: مدرک باستانشناسی برای اینکه پارسیان کیستند نداریم. بسیار دشوار است کسانی را که در جنوب دریاچۀ ارومیه میزیستهاند پارسیان بنامیم. زمانی که سفالهای خاکستری در جایی یافت میشود باستانشناس می تواند از فرهنگ جدیدی سخن بگوید اما نمیتواند آنها را به پارسیان متعلق بداند. این را نخستین بار رمن گیرشمن به هنگام کاوش در گورستان الف و ب در سیلک نامگذاری کرد زمانی که سفالهای عصر آهن یافت. این را گروه دایسون نیز ادامه داد و براساس آن به تعیین نژاد پرداخت.
مهرداد ملکزاده:همانطور که آقای دکتر عبدی در سخنرانیشان اشاره کردند آنچه که مسلم است سرزمینی که پیش از این انشان نامیده میشد و در جغرافیای تاریخی ایرانزمین و آسیای غربی به خوبی شناخته شده میبود و در متون سومری و بابلی قدیم و بابل میانه و بابلی نو و آشوری قدیم و آشوری میانه و آشوری نو بارها ذکرش آمده بود، به ناگهان از نیمۀ نخست هزارۀ یکم پیش از میلاد نامش به پارس دگرگون میشود. خُب لابد اتفاقی در این میان و در جغرافیای انسانی و جایگزینی نامشناختی این ناحیه به وجود آمده. سرزمین پیشتر عیلامیِ انشان اکنون مسکن اقوامی میشود که خویشتن را پارسی مینامند. اما این که چگونه پارسیان به سرزمین پیشتر عیلامیِ انشان میرسند و انشان تبدیل به پارسَ میشود همیشه پرسش بوده. از دید قومی و جمعیتی انشان در چه موقعیتی بوده که پذیرای فوجفوج مردمانی پارسینام میشود و کار تا بدانجا پیش میرود که نام آن سرزمین به پارس دگرگون میشود و دیگر کمتر نشانی از انشان باقی میماند. آیا عیلامیان در آن زمان و در این ناحیه از فلات ایران همۀ آن کارمایۀ تاریخی و فرهنگی خودشان را مصرف کرده بودند؟ در حقیقت در دورۀ عیلام نو، فرهنگ عیلامی پس از دورهای درخشان گویی به جایی رسیده بود که دیگر عملاً نمیتوانست پیوند دو پارۀ انشان و شوشان را (که تقریباً از دورۀ عیلام قدیم، شاه انشان و شوشان لقب همۀ پادشاهان عیلامی می-بود) برقرار کند. آقای دکتر عبدی اشاره کردند که این دیدگاه وامدار رُمن گیرشمن است. البته گیرشمن در باستانشناسی ایران ناموری تام و تمام دارد اما گیرشمن باستانشناسی بود در معنی ناخوشایندِکلمه، کلنگی؛ یعنی گیرشمن آشورشناسی نمیدانست، به ظرافتهای جغرافیای تاریخی که در متنهای آشوری بازتاب یافته بود آگاهی کامل نداشت. این در حالی است که ارنست هرتسفلد هم باستانشناس توانایی بود و هم پیچیدگیهای مباحث جغرافیای تاریخی و نامهایی را که در متون آشوری بازتاب یافته بود،نیک میدانست. انعکاس نام پارس و پارسها در متون میانرودانی و در دورۀ آشور نو بیش و پیش از اینکه مبحثی مربوط به باستانشناسی ایران باشد مبحثی دربارۀ جغرافیایِ تاریخیِ لبۀ غربی فلات ایران است. ذات پرسش، پرسشیِ باستانشناختی به معنای محدود کلمه نیست؛ اگر تلاشی میشود و اگر دوست دانشمندمان آقای محمدتقی عطایی هم¬اینک در آلمان پژوهشی میکند برای آن است که دربارۀ آن معضل آشورشناختی پاسخی باستانشناختی پیدا کند. در متنهای آشوری نو به هنگامی که شاهان آشور به لبۀ غربی فلات ایران لشکرکشی میکنند نام پَرسواَ میآید. همچنین در متون اورارتویی نام بَرسواَ (بَرشواَ) میآید، و در دورۀ دوم لشکرکشیهای آشوریان که در زمان تیگلتپیلسر سوم شروع میشود و در دورۀ سارگُن دوم به اوج میرسد و نیز در دورۀ جانشینانِ سارگُن یعنی سناخریب، اسرحدون و آشوربانیپال است که همچنان نام پَرسواَرا میبینیم، اما در کنار نام پَرسواَکه یک ایالت آشوری در خاک ماد است چند جای دیگر در لبۀ غربی فلات ایران نامهایی وجود دارد که نامزد است به پَرسواَ، پَرسواَش و پَرسومَش که تحولات واژگانی و جغرافیایی بسیار پیدا میکند؛ یعنی در آغازین روزگاری که نام پَرسواَرا میبینیم به شکل بَرسواَ (برشواَ) در متون اورارتویی در جنوب دریاچۀ ارومیه مکانیابی میشود، سپس در دورۀ تیگلتپیلسر سوم در ناحیۀ کرمانشاه مکانیابی میشود که ایالت آشوری پَرسواَ نیز در همین جا شکل میگیرد، اما در سال ۶۹۲ پیش از میلاد در نبرد معروف حَلوله که میان امپراتوری آشور از یک سو، با بابلیان و متحدان عیلامی، انشانی، پَرسواَیی و الیپی¬یایی آنان از سوی دیگر در میگیرد، پَرسواَ در جای دیگری است که هیچ پیوندی با کرمانشاه ندارد، بلکه گویا باید مکان آن جنوبیتر شده باشد. سپستر در تصرف شهر شوش به دست آشوربانیپال داستان دیگری میشنویم؛ او از کوروش نامی یاد میکند شاه پَرسومَش، که پسر خود اروکو را به عنوان گروگان به دربار آشور میفرستد و اظهار تابعیت میکند. این داستان به روشنی نشان میدهد که دیگر با جایی، پَرسوایی / پَرسومَشی کرمانشاهی-ماهیدشتی روبهرو نیستیم. شواهدی بسیار وجود دارد که نشان میدهد خط سیری از شمال به جنوب وجود دارد که جابهجایی نامزدهای پَرسواَ، پَرسواَش و پَرسومَش را میبینیم. بر اساس این آگاهیها نخستین بار گئورگ هیوزینگ و سپس فردریش ویلهلم کونیگ چنین بیان کردند که پارسها از جنوب دریاچۀ ارومیه به موازات زاگرس، قوسی را طی کردهاند و به سرزمین انشان یا پارس سپسین رسیدهاند. بیشترینۀ پژوهشگران با این دیدگاه موافق هستند اما همانطور که آقای دکتر عبدی گفتند ویلیام سامنر با این دیدگاه مخالف بود. او مسیری را برای رسیدن پارسها به سرزمین سپسین پارس پیشنهاد میکرد که غریب است و در جغرافیای تاریخی ایران ناشناخته.
خطیبشهیدی: در آذربایجان محوطۀ بسیار مهم حسنلو وجود دارد که در عصر آهن بسیار مهمتر میشود. در عصر آهن ۳اورارتوها در این منطقه بودهاند که در پایان این عصر مادها نیز آمدهاند. بر پایۀ متون آشوری نخستین پادشاه آشوری که با اقوام پارسی و مادی برخورد میکند شلمانصر سوم است که در سالنامههایش اشاره میکند که به هنگام لشکرکشی با این قوم برخورد کرده است. در کنار نام پارسوا، نامهایی هست که با آنها آَشنا هستیم و مواقعی که آشوریها به سوی سرزمین اورارتوها میرفتهاند با این اقوام برخورد میکردهاند. پس از شلمانصر سوم، در دورۀ ایشپویینی، اورارتوییها بسیار قدرتمند بودهاند و به گسترش قلمرو خود که اطراف دریاچۀ وان بوده میپردازند و وارد آذربایجان امروزی ایران میشوند و تا جنوب دریاچۀ ارومیه پیش میروند و در آنجا بر اساس کتیبهای که در «داشتپۀ» میاندوآب وجود داشته به برخورد با ماناها و پارسوا و غلبه بر آنان اشاره میکنند. کتیبۀ داشتپه متأسفانه به دست قاچاقچیان با دینامیت منفجر شده و تکه تکه شده است. لشگرکشی ایشپویینی و پسرش به این منطقه در استل «قرهگوندوز» که در وان پایتخت اورارتو به دست آمده عیناً گزارش شده است که در آن به ماناها که در کتیبۀ داشتپۀ میاندوآب است اشارهای نشده و فقط به پارسوا و چهار شهری که همزمان با آن گرفته شده اشاره شده است. متاسفانه در دستور زبان اورارتویی نمیتوان ضمیر مالکیت را از ضمیر ساده جدا کرد. ایشپویینی در متن اشاره میکند که این چهار شهر را گرفته است اما نمیگوید این چهار شهرِ متعلق به کشور پارسوا را گرفته است. بستگی به زبانشناس دارد که این چهار شهر را به پارسوا متعلق بداند یا نداند. یکی از شهرهایی که از آن نام برده شده «مشتا» است. من به یاد دارم زمانی که پروفسور سالوینیِ اورارتوشناس در سال ۱۹۷۴ برای نخستین بار به ایران آمد تا کتیبههای اورارتویی و محوطههای عصر آهن منطقۀ اشنویه و سلدوز را شناسایی کند بر این باور بود که محوطۀ حسنلو و آثارش همان «مشتا» است که او تا مدتها بر این باور بود، اما این اواخر دیگر همچون گذشته به آن شدت از آن دفاع نمیکند. مدارک باستانشناختی دربارۀ پارسها بسیار گنگ است اما مدارک نوشتاری بسیاری داریم که میتوانیم به آنها اشاره کنیم. دکتر عبدی اشاره کردند که لوییس لوین و کایلر یانگ بر این باور بودند که پارسها از جنوب دریاچۀ ارومیه به پارس آمدهاند اما لوین پس از اینکه در کرمانشاهان به کاوش پرداخت معتقد بود که پارسوایی در جنوب دریاچۀ ارومیه وجود ندارد و پارسوا در منطقۀ کامیاران در کرمانشاه است و دیگر به آن دیدگاهی که نخستین پارسوا در جنوب دریاچۀ ارومیه است، اعتقاد ندارد. بنابراین پرسشی پیش میآید که پادشاهان اورارتویی که بین ۸۳۰ تا ۸۱۰ پیش از میلاد –۲۰ تا ۳۰ سال پس از درگیریهای شلمانصر سوم با پارسها–از فتح پارسوا سخن میگویند آیا تا کامیاران پیش آمدهاند؟ چنین چیزی نه امکانپذیر است نه اتفاق افتاده است چرا که نامهایی که آنان در ظفرنامهشان آوردهاند قابل انطباق با منطقۀ ارومیه است. برای اثبات باستانشناختی اینکه پارسوا با پارسها چه ارتباطی دارد باید دنبال مدارک مادّی باشیم. چند مورد وجود دارد که نشان میدهد هخامنشیها ارتباطهای تنگاتنگی با اورارتوییها داشتهاند یعنی باید در جایی زندگی کرده باشند که اورارتوییها به آنان نزدیک و همسایه بودهاند، نمیدانیم آیا هخامنشیان خراجگذار اورارتوییها بودهاند. نخست استفاده از معماری کلانسنگی خشکهچین است که در صفۀ تخت جمشید دیده میشود، از آن مهمتر معماری بنای بسیار مهم کعبۀ زرتشت در نقشرستم و دیگری زندان سلیمان در پاسارگاد است که نقشۀ آنها عیناً تقلیدی از معابد اورارتوهاست که به «سوزی» معروف بوده است که نشان میدهد پارسها با این نوع معماری آشنا بودهاند؛ بنابراین اگر بخواهیم به جستجوی پارسها در کنار اورارتوها بپردازیم که مطمئن هستیم اورارتوها از منطقۀ اشنویه و نقدۀ امروز فراتر نرفتهاند و وارد کرمانشاه نشدهاند باید در منطقۀ ارومیه به دنبال پارسها بگردیم. سپستر پادشاهان آشوری که حملههایی به اقوام مختلف انجام میدهند دوباره از نام پارسها سخن به میان آمده است که تعدد پادشاهان آنان نیز جالب است. برای نخستین بار که شلمانصر با پارسها برخورد میکند چنین میگوید که ۲۷ پادشاه پارسوا به خدمت او آمدند و خراجگزارش شدند و زانوهای او را بغل کردند و آنانی را نیز که اطاعت نکردند از دم تیغ گذراندم که نشان میدهد تعداد آنان زیاد بوده است. جاینامهایی که در این متون به آنها اشاره شده است مربوط به منطقهای است که اورارتوها در آنجا بودهاند. من نمیدانم پارسیان از کجا آمدهاند. برای دانستن اینکه پارسیان از کجا آمدهاند باید ویژگیهای سفالهای پیش از هخامنشی را با سفالهای هخامنشی بسنجیم و به نتیجهای برسیم. من جزو کسانی هستم که معتقدم پارسیان زمانی در جنوب دریاچۀ ارومیه مستقر شدهاند و سپس از این منطقه آرامآرام حرکت کردهاند و به جنوب سرازیر شدهاند چرا که این منطقه امن نبوده است. اورارتوها مرتب در پی باج و خراج راهی این منطقه میشدهاند. از سویی آشوریها نیز این منطقه را در فصل بهار و تابستان غارت میکردند، بنابراین به دلیل ناامنی پارسیان تصمیم گرفتند به جنوب سرازیر شوند تا آسوده زندگی کنند. این مهاجرت پیش از سدۀ نهم پیش از میلاد آغاز شده است و پارسیانی که اورارتوها و آشوریان در متون به آنها اشاره میکنند دستۀ آخری هستند که دیگر از منطقه خارج میشوند.
آریامنش: کمی از ارتباطات مادها و پارسها بفرمایید.
ملکزاده: در حقیقت رسیدن پارسها به سرزمین عیلامیِ انشان و حرکتشان در طول زاگرس بخشی از تاریخ ماد است. درست است که اینان پارسی بودهاند،همانانی که سپس شاهنشاهی هخامنشی را پی افکندند اما جابهجاییهای پارسها در طول زاگرس در اقلیم مادستان و در دورۀ ماد روی میدهد و بنابراین بخشی از تاریخ ماد در معنی گسترده¬تر آن است. جالب اینکه یکی از بزرگترین دانایان تاریخ ماد یعنی ایگُر میخاییلُویچ دیاکُنُف که کتاب تاریخ ماد وی مأخذی سرآمد در این باره است با جابهجایی پارسها در طول زاگرس مخالف بود؛ یعنی او یکی از معدود افرادی بود که با داستان مهاجرت پارسها از جنوب دریاچۀ ارومیه به ناحیۀ کرمانشاه و سپس به مناطق جنوبیتر تا رسیدنشان به فارس همداستان نبود. دیاکنف البته جزئیات جغرافیایِ تاریخیِ لبۀ غربی فلات ایران و همچنین جزئیات لشکرکشیهای آشوریان را به خوبی میدانست اما منطقی که در این باره بیان میکند اندکی سهلگیرانه است، یعنی او بر این باور بود که مردم پَرسواَ نمیتوانستهاند از جایشان تکان بخورند چرا که در مسیرشان پادشاهیهای برپایی مانند پادشاهی الیپی و عیلام نو وجود میداشت و همچنین اینجا پاره¬ای از قلمرو امپراتوری آشور (ایالت پَرسواَ) بود. خب برای کسی که با تاریخ آشناست این منطق، منطقی جدی نمیتواند باشد. من نمونهای از دورههای سپسین تاریخ ایران میآورم که چقدر این¬چنین جابهجاییها ممکن و در حقیقت میسر است و گاهی حتی در مدارک باستانشناختی بازتابی نخواهد یافت. دورهای در تاریخ ایران داریم به نام دورۀ سلجوقی؛ سلجوقیان تقریباً همۀ اقلیم ایران و حتی ترکیۀ کنونی را نیز تصرف میکنند و سلسلههای سلاجقۀ ایران و روم در تاریخ بس نامآشناست. یکی از واپسین پادشاهان بزرگ سلجوقی، سلطان سنجر است که اتفاقاً درباری بسیار باشکوه و همچنین شعرای پارسیگویی چندی داشته که وی را مدح میگفتند. سکههای خیلی خوب سلجوقی مربوط به روزگار سنجر است اما جالب است که بدانیم سنجر خود چندین سال زندانی بوده است! او همزمان شاه امپراتوری سلجوقی بوده که یک طرفش در افغانستان کنونی و طرف دیگرش در ترکیۀ امروزی بوده، اما روزها از زندان قفس¬مانندش بیرون آورده میشد و تاج بر سرش گذاشته میشد و بر تخت سلطنت مینشاندندش! اما چه کسانی این کار را بر سر سنجر میآوردهاند؟ کسانی که در تاریخ، ترکان غُز نامیده میشوند. غُزها به ایران زمان سلجوقی میتازند و شهرهای بسیاری را ویران میکنند و شاه سلجوقی، سنجر را به اسارت میگیرند، اما او را نمیکشند چرا که او شاه قانونی و مشروع بوده، بلکه او را شبها در قفسِ آهنی میکردند و روزها از قفس بیرون می آوردند و به او میگفتند که دستورها را طغری یا امضا کن. باستانشناسان هیچ گاه شاهد باستانشناختی برای تاختن غُزها به ایران پیدا نخواهند کرد. سفالی با نام سفال غُز وجود ندارد، سفالی که مربوط به دورۀ در قفس افتادن سنجر باشد پیدا نخواهد شد، اما این داستان در تاریخ ایران رخ داده. ضمن اینکه اگر تاریخ نمیدانستیم میپرسیدیم که چگونه ممکن است غُزها در زمانی که امپراتوری سلجوقی وجود دارد و یک سرش در افغانستان و سر دیگرش در ترکیه است، آمدهاند و حکومت کردهاند؟ اما تاریخ میگوید که چنین رخدادی واقعاً روی داده. بنابراین اینکه مردم پَرسواَ (به گمان ما: پارسها) به دلیل وجود چند پادشاهی و هم ایالت آشوری در مسیرشان نمیتوانستهاند خودشان را به پارس سپسین برسانند دیدگاه استواری نیست و شاهد باستانشناختی هم نخواهد داشت؛ از همین روی گاهی برای پرسشهای این¬چنینی باید به شواهد تاریخی و نمونههای تاریخی¬تر نیز بنگریم. مسیری که پارسیان خود را به پارس سپسین رساندهاند همین دیدگاههایی بود که بیان شد و همانگونه که آقای دکتر خطیبشهیدی بیان کردهاند یک بَرسواَی اورارتویی وجود داشته که نمیتوان آن را بر پایۀ دیدگاه لوین در کرمانشاه یا ماهیدشت قلمداد کرد چرا که هیچ شاهد جغرافیایی- تاریخی از نفوذ اورارتو در نواحی تا بدین اندازه جنوبی نداریم.
آریامنش: چه ارتباطی بین پارسوا با پارسی وجود دارد؟
ملکزاده: آنچنان که زبانشناسان پژوهیدهاند واژۀ فارسی نوی پهلو به معنی کنار با شکل بازسازی شدۀ ایرانیِ باستان پَرسَوَ (*Parsava-) همریشه است، به معنی پهلو، دنده و کنار؛ جالب این است که نام پارسیِ باستان پَرثَوَ (Parθava-) که در متنهای پسین به شکل پارث درآمده و نام سرزمین پارت (Parthia) شده هم پسانتر به پَهلَو تبدیل میشود چیزی که بر اساس قواعد طبیعی تحول آواهای ایرانی باستان به ایرانی میانه و پس از آن قابل جستجو است.
خطیبشهیدی: کلمۀ «پارس» مادی است یا پارسی باستان است؟ دیاکنف بر این باور است که مادی است.
ملکزاده: البته این دقیقاً نظر خود دیاکنف نیست. دیاکنف آشورشناس بود و زبانهای اکدی و اورارتویی را خوب میدانست اما او ایرانشناس در معنی زبان¬شناسانۀ آن تعبیر نبود، پژوهشگر دیگری از روسیه یعنی ادوین گرانتُوسکی این تحلیل را انجام داده و به سال ۱۹۶۱در مقالهای شگفتانگیز دربارۀ تحول ریشهشناختی نام پارس نشان داده که اصل این واژه به معنی کناره و پهلو است. جالب اینکه بر همان مبنا، یک پَرسواَ (بَرسواَ) در جنوب دریاچۀ ارومیه است، پَرسواَی دیگری در کرمانشاه است، پَرسوا(َش) دیگری در بخشهای جنوبیتر است که از آنجا پارسیان میتوانستهاند در نبرد حلوله شرکت کنند، پَرسو(مَش)دیگر همان موطن کوروش پَرسومَشی است، دیگری پارسَ است که همین اقلیم فارس سپسین باشد و دیگری پارث (پارت) است، یعنی اینها همگی سرزمینهایی هستند که در کنار یا پهلوی سرزمینی میانی واقعاند و آن سرزمین میانی ماد است که اتفاقاً ریشهشناسی واژۀ ماد به معنی میانگاه است.
آریامنش: انشان کجا بوده و چگونه پارسی میشود؟
لیلا مکوندی: بحثهایی دربارۀ انشان شد که من مقدمهای دربارۀ آن میگویم. نخستین بار در متون اواخر هزارۀ سوم پیش از میلاد، یعنی در متنهای گودآ و شولگی نام انشان دیده میشود که در آنجا از اِنسیِ انشان یاد شده است. اما در متون عیلامی در زمان شیلهاگی در اوایل هزارۀ دوم پیش از میلاد نام انشان بر روی مهری دیده میشود. همچنین در کتیبۀ اپارتی دوم برای نخستین بار از شاه انشان و شوش نام برده شده است. به طور عمده نام انشان در متنهای دورۀ عیلام میانه دیده میشود یعنی از ۱۴۰۰ پیش از میلاد در ۹۹ درصد از متون نام پادشاه انشان و شوشان دیده میشود. دربارۀ دیدگاههایی که چرا انشان پیش از شوش میآمد نمیپردازم، اما در متونی دیده شده است که نام شوش پیش از انشان آمده است که شاید نشاندهندۀ همارزی این دو سرزمین است. زمانی که به هزارۀ نخست میرسیم گسستی را در متون عیلامی میبینیم. در دورۀ عیلام نو یعنی اوایل سدۀ هفتم پیش از میلاد شوتروک ناهونتۀ دوم عنوان شاه انشان و شوش را به کار برده است. به هنگام حملۀ آشوربانیپال به شوش و ورود پارسیان به انشان دیگر نام انشان دیده نمیشود تا اینکه در دورۀ هخامنشی کوروش خود را در استوانهاش شاه انشان معرفی میکند. در کتیبۀ بیستون نیز اشاره شده است که ارتش پارسی که در انشان مستقر بوده است شورشی را سرکوب کرده است. آخرین جایی که نام انشان به صورت سنتی دیده میشود در متون باروی تختجمشید است که انشان به عنوان مرکز اداری بوده است. پرسشی وجود داشت که انشان کجاست؟ در نیمۀ سدۀ نوزدهم که کتیبههای آشوری و عیلامی به دست میآید به گمانهزنی دربارۀ جای انشان آغاز میشود. سایس با توجه به یافت آجرنبشتهای در لیان بوشهر در سال ۱۸۷۰ میلادی لیان را همان انشان معرفی میکند. دگربار با یافت استوانۀ کوروش، سایس دیدگاه خود را تغییر میدهد و حوزۀ دزفول را محل انشان قلمداد میکند. در همان زمان هارلت با سایس همدیدگاه است و ایذه را نیز جزو این نامزدها میدانند. ارنست هرتسفلد با توجه به آثار عیلامی در فهلیان چنین بیان میکند که انشان باید در ممسنی و نورآباد باشد. اما در دهۀ ۱۹۷۰ میلادی با کاوش در محوطۀ ملیان آجرنبشتههایی به دست میآید که اریکا راینر و موریس لمبر آنها را میخوانند و پی میبرند که محوطۀ ملیان همان انشان است که بایگانی اداری بسیار مهمی از آن به دست آمده است. سپس دیدگاههایی در این که انشان صرفاً یک محوطه است یا به سرزمینی خاص انشان گفته میشود بیان میشود که ویلیام سامنر بیان میکند که انشان یک سرزمین جغرافیایی بوده است. پس از او فرانسوا والا این دیدگاه را گسترش میدهد. در اوایل دهۀ ۹۰، واترز همۀ متون آشوری را بررسی میکند و بر اساس آنها چنین بیان میکند که شناسۀ ضمیر اشاره در متون میخی برای منطقه «کور» است اما برای شهر از شناسۀ «اورو» استفاده میشود. واترز پی برد که در سالنامۀ نبونید از هر دو شناسۀ برای انشان استفاده شده است. در متون عیلامی به دلیل اینکه برای محل جغرافیایی و شهر از یک شناسه به نام «اش» استفاده شده است نمیتوان این را مشخص کرد. تا به امروز ۳ دیدگاه دربارۀ ورود پارسها وجود دارد یکی همان دیدگاه سنتی است که پارسها وارد شدهاند و حکومت پارسها را شکل دادهاند. دومین دیدگاه که واترز و هنکلمن بیان کردهاند این است که پارس و انشان کمکم هویتی یکپارچه را شکل میدهند و دیدگاه سوم را که برخلاف این دو دیدگاه است دنیل پاتس بیان میکند و بر این باور است که پارس و انشان موقعیتی جدا از هم دارند و تقریباً از دورۀ داریوش است که پارس مهم جلوه میکند و پیش از آن هر چه هست عیلامی است و ریشۀ انشانی برای کوروش قائل شده است.
عبدی: برداشتی که از ترکیب قومی عیلامی وجود دارد با توجه به اینکه آشنایی ما با عیلام از طریق شوش بوده است دیدگاهی شوشی است. تا اواخر دهۀ ۱۹۶۰ زمانی که از عیلام در کتابهای پیر آمیه و جرج کامرون و دیگران سخن به میان میآید همه از دیدگاه شوش به انشان مینگرند، یعنی همگی عیلام را در حد و اندازۀ سومر میدیدهاند یعنی شوش پایتخت بوده است و سرزمین عیلام تا کوهپایههای زاگرس یعنی ایذه و مسجد سلیمان میرسیده است. یعنی زمانی که صحبت از انشان میشد آن را نزدیک شوشتر و دزفول تصور میکردند. دربارۀ جغرافیای عیلام دو دیدگاه کمینهگرایانه و بیشینهگرایانه وجود دارد. دیدگاه بیشینهگرایانه امروزه رایج است که شوش را در سرزمین خوزستان امروزی جای میدهد و انشان را در فارس. همچنین سرزمینهای مختلفی را که پیر آمیه عنوان «پیراعیلامی» بر آنها نهاد همچون مرحشی را در حوالی کرمان و سیستان قرار میدهد. شیماشکی را برخی در کوههای زاگرس جایابی میکنند و شماری دیگر در اصفهان و شماری دیگر در شمال خراسان. بنابراین دربارۀ جغرافیای عیلام این مشکل وجود دارد که سرزمینهایی وجود دارند که ناشناختهاند. در میانرودان با وضعیتی محدود و بسته روبهرو هستیم و بسیاری از محوطهها شناخته شدهاند اما در عیلام این گونه نیست و محوطههای عیلامی بسیاری هست که ناشناختهاند. اهمیت انشان در این است که شناخت ما را از جغرافیای سیاسی عیلامیها را بیشتر کرده است. زمانی که متون میانرودانیها را میخوانیم با دیدگاه پادشاهان میانرودان روبهرو هستیم، مثلاً گودآ میگوید که انشان را گرفته است اما من ماندهام که گودآ با آن درشکهای که الاغ میکشیده چگونه از کوههای زاگرس گذر کرده و بین راه نیز کسی به او چیزی نگفته و خود را به انشان رسانده است و انشانیها نیز با دسته گل به پیشواز او رفتهاند! یا سارگن و جانشینان او چنین بیان میکنند که نه تنها انشان را گرفتهاند بلکه مَگَن و توکریش و ملوح و مرحشی را نیز گرفتهاند. این لشکرکشی نیازمند آماد و پشتیبانی است در حالی که در هزارۀ سوم پیش از میلاد اسبی وجود نداشته است و با خر نیز نمیتوان لشکرکشی به چنین بزرگی انجام داد. حتی اسکندری که در سالهای سپسین به ایران تاخت نزدیک به چهار سال درگیر جنگ بوده است، بنابراین نمیتوان به این متنها اعتماد کرد. بلکه اینها چیزهایی بوده که در ذهن شاهان میانرودانی میگذشته است و آرزو داشتهاند عیلام را تصرف کنند. به جز این متون، متون بازرگانی وجود دارد که در آن راهنمای راهها وجود دارد و میتوان به آنها اطمینان کرد. باستانشناسی قرن ۲۱ دیگر مانند قرن ۱۹ چنین نیست که همانند اشلیمان به دنبال شهرها و تمدنهای گمشده گشت. بسیاری از مسائل پیشپاافتاده وجود دارد که باید به آنها پرداخت. جغرافیایِ سیاسی و تاریخی حکومتی همچون عیلام پرسشی پژوهشی است که باید به صورت علمی با آن برخورد کرد. باید به چیزهایی از این دست پرداخت که سرزمینی که فاصلۀ دو پایتختش نزدیک به ۵۰۰ کیلومتر است و هیچ راه شاهی و اسبی وجود ندارد تا به آسانی رفت و آمد کرد چگونه اداره میشده است. آیا حکومت عیلام، حکومتِ فدرالی بوده است که هنگام تهدیدی از خارج گردهم میآمدهاند در برابر دشمن ایستادگی میکردند و پس از رفع تهدید به زندگی خود بازمیگشتند؟ باید به این موضوعها توجه کرد که زمانی که پادشاهی ادعا میکرد من شاه انشان و شوش هستم آیا در لرستان کسی به حرف او گوش میداده است یا نه فقط غلّو بوده است.
ملکزاده: داستان انشان از آن روی مهم است که اینجا سرزمینی بوده پیشتر عیلامی و در این دوره نرم نرم به میهن پارسیان تبدیل میشده. روند پارسی شدن انشان بسیار پیچیده است و میتوان گفت که الزاماً انشان به تمامی پارسیمآب نمیشود چرا که شواهد بسیار زیادی وجود دارد و در متون اداری هم آمده است زمانی که در تخت جمشید مراسم دینی برگزار میشده هم از آنِ خدایان ایرانی بوده و هم از آنِ خدایانِ عیلامی؛ یعنی یک شتین (šatin)یا روحانی عیلامی دستمزدی دریافت میکرده است برای برگزاری مراسمی برای اهورَمزداه و برعکس یک مغ پارسی جیرهای دریافت میکرده برای برگزاری مراسم لَن برای خدای عیلامی هومبَن. در حقیقت درهمتنیدگی و درهمآمیختگیای بین عناصر بومی عیلامی و عناصر نورسیدۀ ایرانی وجود داشته. در تواریخ هرودُتوس به نام۱۲ قبیلۀ پارسی اشاره شده که پس از پاسارگادیان، قبیلههای ماسپیان و مارافیان وجود دارند که ریشهشناسی نام آنان عیلامی است، به دلیل پسوند جمعساز پی که در ادامۀ نامشان وجود دارد و در واژههای چون کاسپی و الیپی و لولوبی نیز دیده میشود؛این نشان میدهد که اینان عیلامیانی بودهاند که اکنون پارسی شدهاند. همچنین تفاوتهای شگفتانگیز صوتی و آواشناختی میان زبان پارسی باستان از یک طرف و زبان اوستایی و زبان مادی و زبان سکایی از طرف دیگر وجود دارد. اُرانسکی زبانشناس روس این تفاوتها را بررسی و به قانونمندی آنها توجه و پیشنهاد کرده این تفاوتهایی که در پارسی باستان وجود دارد و به نسبت در زبانهای سکاییو مادی و اوستایی وجود ندارد به دلیل قشر زیرینِ (substructure) عیلامی نزد پارسیان است. به این معنی که بخش بزرگی از کسانی که اوایل دورۀ هخامنشی خودشان را پارسی مینامیدهاند و می¬دانسته¬اند و در تقسیمات کشوری در شَهرَبنشین پارسَ میزیستهاند الزاماً پارسی نبودهاند بلکه عیلامیانی بودهاند که اکنون دیگر به پارسی سخن میگفتند. آنان پارسی را به عنوان زبان دوم سخن میگفتند و به همین علت ویژگیهای گویشی در آنها دیده میشود. به همین دلیل سرشت و سرنوشت پیدایی پادشاهی پارسی و سپس شاهنشاهی هخامنشیان در فهم ارتباط میان پارسیان نورسیده به اقلیم پارس و عیلامیان انشانی است که در آنجا بودهاند. مهمتر از همه باستانشناسی تُل مَلیون دشت بیضای فارس است که درست در همین دورهای که از آن سخن گفته میشود یعنی حوالی ۵۰۰ پیش از میلاد شهر انشان متروک بوده و هیچ نشانی از استقرار در آن دیده نمیشود، برخلاف اینکه در استوانۀ بابلی، کوروشخود و خاندانش را شاه انشان نامیده. این مورد برای باستانشناسان همواره مسئلهای ناگشوده بوده که آیا کوروش و پدرانش شاه شهر انشان بودهاند؟ در گاهنامههای بابلی به ویژه در گاهنامۀ نبونئید دو بار از کوروش یاد شده. یک بار در سال ششم سلطنت نبونئید یعنی ۵۵۰ پیش از میلاد آمده که کوروش شاه انشان علیه ایشتوویگو شاه ماد به پا خاستو هگمتانَ را تصرف کرد و گنجینههای مادها را به انشان منتقل کرد. سه سال بعد یعنی در سال ۵۴۷ پیش از میلاد نبونئید دوباره از کوروش یاد میکند اما این بار میگوید کوروش شاه پَرسو (Parsu) از دجله گذشت و به کشور لو… (Lu…) رفت و بر شاه آنجا پیروز شد. از لو.. به بعد متن شکسته شده و آن را به احتمال باید به صورت لودیه بازسازی کرد. مشخص است که نزد مخاطب میانرودانی انشان همان پَرسو (پارسَ) و پارسَ همان انشان بوده. دیاکنف تحلیل شگفتانگیزی دارد و بر این باور است که زبان برخی متون بابلی نو همچون استوانۀ کوروش و متن گاهنامهها به زبانی کهنوش نوشته شده و اصطلاحات جغرافیایی در این متنها با اصطلاحات جغرافیایی در متون رایج متفاوت است. در این متون با گرایشی ادبی اصطلاحات جغرافیایی هزارۀ سوم ق¬م را دوباره بازسازی کردهاند، درست مانند این است که به آلمان بگوییم پروس. این متنها گرایش ادبی و کهنوش دارد. از جاهایی چون ملوخَ و مگن و انشان نام میآید که دیگر آن سرزمینهای هزارۀ سوم نیست و باید آنها را با بار معنایی جدید فهمید. دیاکنف پیش از کاوشهای تُل مَلیون، پارس را همان انشان دانسته بود. گاهی گفته میشود که کوروش انشانی و داریوش پارسی بوده¬اند،کوروش و جانشینانش از عیلامیان بودهاند و پادشاهی آنان آخرین دورۀ شکوفایی پادشاهی عیلام نو بوده در حالی که توجه نمیکنند در تبارنامۀ کوروش نامهای ایرانی دیده میشود.
آریامنش: مناسبات پارسهای ایرانی و عیلامیان انشانی چگونه بوده است؟
مکوندی: باید بازسازیای از آن بازۀ زمانی یعنی اوایل سدۀ ۷ پیش از میلاد تا دورۀ هخامنشی داشته باشیم. برای نخستین بار ارتباطی بین عیلامیها و پارسها به وجود آمده است. در اوایل سدۀ هفتم پیش از میلاد در نامهای آشوری اشاره شده است شوتروک ناهونتۀ دوم خودش را شاه انشان و شوش معرفی کرده و از پارسیها کمک گرفته است. پس از آن در نبرد حلوله نیز به پارس و انشان اشاره شده است. در زمان آشوربانیپال نیز اشاره شده که کوروش پسر خود را به دربار آشوریها فرستاده است. بایگانیِ بسیار خوبی از آکروپل به دست آمده است که ۲۹۹ گلنبشته دارد و بر اساس لایهنگاریهای که هیئت فرانسوی انجام دادهاند آنها را به ۶۰۰ پیش از میلاد تاریخگذاری کردهاند. نکتۀ مهم این است که در این بایگانی ۱۲ بار نام پارسها آمده است اما نه به عنوان محلی جغرافیایی که به عنوان قومیت آمده است. در کنار آن دو بار نام انشان آمده است به عنوان مکان جغرافیایی. در این متون اقتصادی اشاره شده است که پارسیان کالاهایی را دریافت کردهاند و به «کوردوشو» بردهاند. کوردوشو مکان مهم اقتصادی در حوزۀ شرقی فهلیان در ۲۰ کیلومتری ملیان بوده است. کوردوشو نشان میدهد پارسیان وارد این منطقه شده بودهاند. در بررسیهای هیئت مشترک دنیل پاتس و کوروش روستایی روشن شد که هیچ گونه گسستی از دورههای عیلام میانه به هخامنشیها وجود نداشته است.
آریامنش: کوروش انشانی چه ارتباطی با کوروش بزرگ دارد؟
ملکزاده: دربارۀ تبارنامۀ هخامنشیان بحثهای بسیاری در میان است. بسیاری بر این باورند تبارنامۀ کنونی که امروزه در برخی از کتابها آمده سادهانگارانه و به آن چیزی شبیه است که داریوش در کتیبۀ بیستون میگوید. تبارنامهای از کوروش وجود دارد که خود را پسر کمبوجیه و نوۀ چیشپش میداند. داریوش در تبارنامهای که در کتیبۀ بیستون آورده مدعی شده که او نهمین شاه است. در این متن واژۀ خاصی وجود دارد که پس از رمزگشایی کتیبۀ بیستون پژوهشگران بسیاری دربارۀ آن دیدگاههای مختلفی بیان کردهاند، غالباً نسل متقدم ایرانشناسان آن را دوگانه یا دوشاخه ترجمه کردهاند: آنجایی که داریوش میگوید آنان از دیرباز شاه بودهاند و در دوشاخه. بسیاری در درستی این تبارنامه شک کردهاند چرا که نام هخامنش در استوانۀ بابلی کوروش نیامده اما در کتیبۀ بیستون آمده؛ به نظر من این همه تردید روا نیست. پی¬یر دومیروشجی با تحلیلهای متنشناختی بر این باور است آن کسی که در دورۀ آشوربانیپال سر تسلیم فرود آورد کوروش نامی پَرسومَشی بوده وهیچ ربطی به خاندان هخامنشی ندارد، اما به نظر میرسد کوروش پَرسومَشی همان کوروش انشانی پسر چیشپش بوده باشد و هخامنش نیای نامدهندۀ آنان است. بنابراین برخی که اینظرائف تاریخی را نمیدانند و نمی فهمند چنین بیان کردهاند که مهر کوروش انشانی مربوط به کوروش بزرگ است!
مکوندی: مهر کوروش انشانی مربوط به ادارۀ امور گلهای است که مربوط به شاه است. بر اساس گاهنگاری و مقایسهای که انجام شد تاریخی نزدیک به ۶۰۰ پیش از میلاد برای آن در نظر گرفته شد که نمیتواند ارتباطی با کوروش بزرگ داشته باشد. از دید سبکشناسی آن را پیشهخامنشی میتوان دانست یعنی دورهای پیش از شکلگیری سبک هخامنشی. دربارۀ مسیر حرکت آریاییها نیز سخنی بگویم. در گلنبشتههای بارو مهری وجود دارد که به سبک بارو شناخته شده است. بیش از نیمی از مهرهای بارو این سبک را دارند. گریسون بر این باور است که این سبک مهر، سبک محلی بوده است اما زمانی که از دید سبکی آن را مقایسه میکنیم میبینیم که برخی از مهرهای حسنلو به همین سبک کار شدهاند، بنابراین این سبک ارتباطی با مهرهای پیش از خود یعنی مهرهای حسنلو دارد و میتوان چنین بیان کرد که پارسیها زمانی که در آن منطقه بودهاند این سبک را از آن منطقه گرفتهاند و استفاده کردهاند و سپس به این منطقه آوردهاند و چیزهایی به آن افزوده و چیزهایی از آن کاستهاند اما در کل از دید سبکی همانند مهرهای حسنلو است.
خطیبشهیدی: متاسفانه بر خلاف شهرت بسیار زیاد حسنلو و هیئت کاوش آنجا این محوطه بسیار بد کاوش شده است. زمانی که آنجا میرویم تا کاوش کنیم درمییابیم که برخی تلاش کردهاند تا داستان تر و تمیزی بنویسند و توالی گاهنگاری خوبی به کمک دیگر محوطهها ارائه کنند. هر جا که در حسنلو چیزی نبوده است در تپههای پیرامون گمانهزنی کردهاند و توالیِ تر و تمیزی برای منطقه درست کردهاند. در اثبات مشکل کاوش تنها این مثال را میزنم که سرکارگر محوطۀ حسنلو جام زرین حسنلو را شب به خانه برده است و با آن خوابیده است. متاسفانه از لحظۀ بیرون آمدن جام از خاک هیچ عکسی در دست نیست. در بعد از ظهر پنجشنبهای که هیچ کدام از باستانشناسان غیرایرانی و بازرسان ادارۀ باستانشناسی سر کار نبودهاند کارگران به کاوش میپردازند که به محض دیدن بخشی از جام آن را بیرون میکشند. امیدوارم آن طرحی که هیئت آمریکایی از سه اسکلتی که در آنجا بوده کشیدهاند واقعی باشد چرا که عکسی از آنها وجود ندارد. اوضاع به گونهای است که ایدت پرادا به دایسون به طنز گفته است که نکند این جام را در ترکیه ساختهای و در حسنلو پنهان کردهای تا بر شهرت آن بیفزایی. ایرادهای بسیاری به کاوش دایسون وارد است به ویژه به لایههای روی دورۀ چهارمی که به ناچار باید برداشته میشد. ایراد دایسون این است که بر روی عقایدش به شدت استوار میایستد. من در چهار سالی که در حسنلو کاوش میکردم یک قطعه سفال اسلامی پیدا نکردم در حالی که میگویند سطح آن مربوط به دورۀ ایلخانی بوده است. اتفاقی در سالهای پس از ۷۱۴ پیش از میلاد رخ داده است و سارگن به سلطۀ اورارتوییها در جنوب دریاچۀ ارومیه پایان داده است. اورارتوییها در شرق دریاچۀ ارومیه استقرار نداشتهاند بلکه قدرت برتر سیاسی- نظامی بوده و از حکومتهای محلی که در منطقۀ تبریز، میاندواب و مراغۀ امروزی بودهاند باج و خراج میگرفتهاند. منطقۀ جنوب دریاچۀ ارومیه تا سلماس پس از حملۀ سارگن باید از سلطۀ اورارتوها خارج شده باشد. فقط خوی و مرند و اهر میماند. شهر بزرگ اورارتویی بسطام که به دست روسای دوم ساخته میشود بزرگترین محوطۀ اورارتویی است که حتی از وان قلعهسی پایتخت اورارتوها بزرگتر است. من نمیخواهم ادعا کنم که حسنلو همان پارسوا است چرا که فعلاً با شواهد باستانشناختی نمیخواند. حسنلو به کاوش دقیقتری نیاز دارد برای بعد از زمانی که جنگ سال ۷۱۴ رخ داده است تا حکومتی را که آنجا بوده روشن کند، اما شواهدی وجود دارد که یکی مهرهایی بود که دکتر مکوندی به آنها اشاره کردند. دیگری شواهد معماری است که حداقل تاریخی که برای دورۀ چهارم میتوان در نظر گرفت سال ۱۰۰۰ تا ۸۰۰ پیش از میلاد است چرا که جنگی که اورارتوییها انجام دادند و شهر سیاسی- مذهبی را تصرف کردند حد فاصل ۸۲۰ تا ۸۱۰ پیش از میلاد روی داده است. این زمانی است که ایشپویینی پسرش را در پادشاهی شریک میکند و پس از مرگش در ۸۱۰ منوا به پادشاهی میرسد. این جنگ را بر اساس کتیبۀ قره گوندوز پدر و پسر با هم انجام دادند. قلعتگاه را که در ۱۰-۱۵ کیلومتری حسنلو است و هیچ مانعی طبیعی بین این دو وجود ندارد پدر و پسر پایهگذاری کردند. معماری دورۀ چهارم حسنلو که به دست اورارتوییها نابود شد معماری خاص و ویژهای است. این معماری به اندازهای ارزشمند است که به هنگام برگزاری همایش بینالمللی معماری ایران در سالهای پیش از انقلاب، نقشۀ دورۀ IVBحسنلو به عنوان یادبود بر روی تمبر چاپ شد. در آن معماری حرکت شمال به جنوب وجود دارد یعنی عناصر اصلی معماری که ایوان و تالار ستوندار است و به عناصر اصلی معماری ایران تبدیل میشود از حسنلو به محوطههای مادی چون نوشیجان و گودین و باباجان وارد میشود اما دیگر سبک سلطنتی نیست بلکه محلی میشود و سپس در معماری هخامنشی در پاسارگاد دیده میشود. در پاسارگاد همان سبک را کوروش تقلید میکند و به شکل مستطیل سازهها را میسازد اما در تخت جمشید این گونه نیست و به شکل مربع است. بنابراین پارسها در منطقۀ ارومیه ساکن بودهاند و بسیاری چیزها را از آنان وام گرفتهاند. دیوید استروناخ معماری حسنلو را الگوی معماری ایرانی میداند. نامۀ سارگن به خدای آشور متن بسیار مفصلی است که در آن نامی از شهرها آمده است که متاسفانه نتوانستهایم این نامها را جایابی کنیم که ای کاش میتوانستیم با اقلیم کردستان عراق از طریق یونسکو هیئت مشترکی پایه بگذاریم و از خُرصباد این مسیر را طی کنیم و محوطهها را شناسایی کنیم چرا که اگر این مسئله حل شود به باستانشناسی دستکم مادها کمک میکند چون مطمئن هستیم که پس از ۷۱۴ پیش از میلاد قدرتی که در منطقه پدیدار شد مادها هستند که سپستر اورارتوها، ماناها و دیگر قومها در مادها مستحیل شدند تا اینکه در حکومت هخامنشی نام اورارتو به ارمنستان تغییر میکند.
عبدی: مشکلی که دربارۀ قومیت کوروش و داریوش و دیگر هخامنشیان با آن روبهرو هستیم بیشتر دیدگاه امروزی ما است که تلاش میکنیم به یک فرهنگ باستانی تحمیل کنیم تا اینکه خود آن فرهنگ باستانی چه دیدگاهی دربارۀ تفاوتهای قومیتی داشته است. برای نمونه زمانی که دربارۀ دورۀ جمدتناصر و سومریها سخن میگوییم خودکاری برمیداریم و سومریها را از اکدیها جدا میکنیم و چنین بیان میکنیم که اینها هیچ ارتباط زبانی و چیزهایی از این دست با یکدیگر ندارند. من فکر میکنم مسائل قومیتی برای مردم باستانی به این شدت نبوده است. در گلنبشتههای محوطۀ ابوصلبیخ که اولین مراحل نگارشی است که به جز اطلاعات اقتصادی کمی نیز اطلاعات اجتماعی و قومی میدهد دیده میشود که یک کاتب با نام سامی به سومری مینویسد یا یک مرد سومری زنی سامی با نام اکدی گرفته است. یا دو سومری با هم ازدواج کردهاند و فرزندشان را نامی سامی گذاشتهاند. این وضعیت در تمام تاریخ میانرودان جریان دارد و در دورۀ هخامنشی نیز به اوج میرسد چرا که هخامنشیان مرزها را گستردهتر میکنند و مردمی را وارد قلمرو خود میکنند که پیشتر نبودهاند، بنابراین معجونی از قومیتهای مختلف به وجود میآید. برای نمونه خانوادههای ثروتمندی چون مورَشو نام بابلی دارند و نام فرزندشان ایرانی است. من بر این باورم اگر کوروش قومیت پارسی داشته است اما خلق و خوی او بیشتر عیلامی بوده است یعنی با فرهنگ عیلامی به خوبی آشنا بوده است. زمانی داریوش پادشاهی را به دست میگیرد و می گوید که بردیا را مغی به نام گئومات کشت، نخستین قومی که شورش میکنند عیلامیها بودهاند، بنابراین عیلامیها به گونهای ذینفع بودهاند. آنان در واقع سه بار شورش میکنند و سرکوب میشوند. بنابراین عیلامیها احساس کردهاند که داریوش هویت عیلامی حکومت را به مخاطره انداخته است اما در کل اگر از مردمان آن دوره بپرسیم برایشان چندان مهم نبوده است که عیلامی بودهاند یا پارسی. من زمانی شاگرد سامنر بودهام و او مقالهای در این باره نوشته است. حال سامنر خود مسئول مقالهاش است و باید از او پرسیده میشد چرا چنین دیدگاهی داشته است. او ادعایی در زمینۀ باستانشناسی دورۀ هخامنشی نداشته و در مقالهاش میگوید که سفال شُغا مربوط به عیلامیهاست و سفال تیموران مربوط به پارسیان تازهوارد، اما نکتهای که او خود به آن اشاره کرده است این است که کیفیت سفال تیموران که از آنِ پارسیان تازهوارد است بسیار خوب و از همه مهمتر اینکه چرخساز است اما سفال شغا کیفیتش پایینتر و همچنین دستساز است و این مسئلۀ عجیبی است چرا که انتظار میرود سفال کسانی که چندین سده سفال ساختهاند از سفال کوچنشینانی که در چادر زندگی میکنند و چرخ سفالگری ندارند بهتر باشد. بنابراین مقالۀ سامنر را نباید بسیار جدی گرفت چرا که وی هخامنشیشناس نبوده است و دو مقاله بیشتر دربارۀ هخامنشیان ننوشته است.
ملکزاده: پس شما از استادتان برائت میجویید!
عبدی: بله. به هر حال باستانشناسی چنین است که دادههایی به ما میدهد و با یک چارچوب نظری فلان دیدگاه گفته میشود. ۱۰ سال دیگر دادههای دیگر و همچنین چارچوب نظری کارآمدتر دیگری خواهیم داشت و دیدگاهمان دگرگون میشود. نظری که ذهن مرا مشغول میکند این است که اگر به صورت سیستمی به روند کوچیدن بنگریم نیروهای رانشی وجود دارد که برخی از مردم را ناچار میکند که از جایی به جای دیگری بروند. آنان دلبخواه از جایی به جای دیگری نمیروند بلکه حتماً نیروهایی وجود دارد که آنان را به راندن وادار میکند. دربارۀ اینکه پارسیان از کجا آمدهاند چیزی نمیدانیم؟ اما از هر کجا که آمدهاند نخستین بار در جایی در جنوب دریاچۀ ارومیه نامشان به میان آمده است. بنابراین نیروی رانشی که به پارسیان وارد شده فشار اورارتوییها بوده است که پارسیان به ناچار بار سفر بستهاند. آنان سپس به ماهیدشت سرازیر میشوند اما نیروی رانش دیگری یعنی آشوریان بر آنان فشار وارد میکنند بنابراین از آنجا نیز به ناچار بار سفر میبندند اما پرسشی برای من پیش میآید که چرا آنان در لرستان ساکن نشدند؟ آیا اثری از پارسیان در لرستان وجود دارد؟ حال به خوزستان میپردازیم. عیلامیها که در اینجا بودهاند نه نیروی نظامی داشتهاند و نه انگیزه و نه متحدی، بنابراین نمیتوانستهاند به پارسیان فشار وارد کنند. گیرشمن چنین بیان کرده بود که مصطبههای برد نشانده و مسجد سلیمان مربوط به پارسیان یعنی ارشام و آریارمنه و چیشپش است که او پس از کاوش در روستای پارسی- هخامنشی شوش پی برد که آنها مربوط به میانۀ دورۀ هخامنشی است و آخرین تیری که در ترکش گیرشمن بود مصطبههای بردنشانده و مسجد سلیمان بود که معلوم شد مربوط به الیماییها هستند.
ملکزاده: البته در دورۀ پارتی یا پادشاهیِ محلی پارتی اینها گسترش پیدا کردهاند. بُن آنها مربوط به ۷۰۰ پیش از میلاد است و سفالهای کهنتری دارند.
عبدی:طبیعتاً باید داشته باشد ولی آیا واقعاً اینجا یکی از جاهایی است که پارسیان ساکن شدهاند؟ بیگمان عیلامیها به آنان گفتهاند که در دشت شوشان نمیتوانید زندگی کنید و باید به سوی برد نشانده و مسجد سلیمان بروید و هر کاری دوست دارید آنجا بکنید. همچنین در آرامگاه رامهرمز در جوبجی که دکتر آرمان شیشهگر کاوش کرده است شواهدی از دورۀ انتقالیِ عیلام به هخامنشی است. مثلاً دستبندی که از آنجا یافت شده مربوط به فردی عیلامی است که در مراسم لن نیز شرکت میکند. پس از آن بهبان است که آرامگاه ارجان وجود دارد و بسیاری بر این باورند که جایی بین پایان عیلام و آغاز هخامنشی است که میشود از ۶۰۰ تا ۵۶۰ پیش از میلاد. همچنین دکتر مکوندی اشاره کردند که اگر به دنبال انشان صدر هخامنشی هستیم باید به سمت نورآباد و ممسنی برویم. تا اینجا مشکلی وجود ندارد اما…!
خطیبشهیدی: پارسیان زمانی که در جنوب دریاچۀ ارومیه بودهاند از سوی هم اورارتوها، هم آشوریها و هم ماناها تحت فشار بودهاند. مسئلۀ مهم این است که شروع این مهاجرت را دریابیم. آنچنان که متون تاریخی نشان میدهد اینها به یکباره حرکت نکردهاند. موج اول مهاجرت چه زمانی روی داده است؟ برخی بر این باورند در زمان شلمانصر سوم یعنی سدۀ نهم مهاجرت آغاز شده است. اگر چنین چیزی باشد آمدن آنان به این منطقه در حولوحوش سدۀ نهم نادرست است و اینها باید پیش از این تاریخ وارد این منطقه شده باشند. زمان را باید روشن کنیم.
عبدی: متغیرهای چندی وجود دارد که پارسیان را میراند و متغیرهای چندی هم وجود دارد که آنان را میکشد. پرسش من این است که پارسیان زمانی که آمدند و با ماناها و مادها و آشوریان و اورارتوییها مشکل پیدا کردند به آسانی میتوانستد به سوی زنجان و قزلاوزن حرکت کنند جایی که خبری از اینها نبوده است.
ملکزاده: ما نمیدانیم شاید بوده.
عبدی: ولی اگر کسی هم بوده مانند اینها نبوده است.
ملکزاده: بله آنقدر سمبهاش پر زور نبوده.
عبدی: چرا پارسیان در این مسیر پرمخاطره ادامه دادهاند؟ و چرا به سوی مرودشت آمدند؟ کشش مرودشت چه بوده است؟ این دشت توان اقتصادی بالایی دارد و بزرگترین دشت میانکوهی زاگرس جنوب مرکزی است همانند ماهیدشت که بزرگترین دشت میانکوهی زاگرس میانی است. ولی برای من روشن نیست چرا پارسیان با فشاری که بر آنان وارد شده عقبنشینی نکردهاند و به سوی زنجان، اراک یا اصفهان نرفتهاند.
ملکزاده:چرا که این مناطق دست مادها بوده.
مکوندی: انشان امنترین منطقه بوده است. درست است که کشمکشهایی با آشور بوده است اما همچنان امن بوده است. پارسیان به هنگام کوچ در مسیر از اقوامی که در مسیر بودهاند اطلاعاتی از موقعیت منطقه به دست میآوردهاند. پس از حملۀ آشوربانیپال نظامی همچون نظام فئودالی به وجود میآید که در ایذه آیاپیر است، در رامهرمز جوبجی است، در ایلام و لرستان نیز محوطههایی وجود دارد که گاهنگاری آنها تقریباً همسان است. آب و هوای دریاچههای حوزۀ فارس در هزارۀ اول پیش از میلاد خشک بوده است که شاید همین عامل باعث رانده شدن اقوام به سوی کوهپایهها شده است.
ملکزاده: نکتهای که دائم در اینجا هم گفته شد این است که پارسیان به انشان رفتند و با عیلامیان در آمیختند، اما چرا پارسیان به انشان رفتند؟ چرا آشوربانیپال زمانی که شوش را گرفت کوروش پَرسومَشی بدو ابراز انقیاد کرد؟ چنان که گفته شد میانرودانیان به سادگی نمیتوانستد به درون زاگرس راه پیدا کنند و بیشتر چیزهایی که گفتهاند غلو و بزرگنمایی بوده. باید توجه کرد که بر مبنای شواهد تاریخی از حدود ۷۰۰ پیش از میلاد و حتی پیش از آن پیوندهایی بین عیلامیان و پارسیانبرقرار شده بوده حتی پیش از آنکه پارسیان در آخرین مرحلۀ سفرشان در انشان رحل اقامت بیفکنند. در نبرد حلوله که در سال ۶۹۲ پیش از میلاد رخ میدهد پارسیان هیچ سود و سودایی از این نبرد نمیتوانستهاند داشته باشند مگر اینکه پیوندهای تابعیتی با عیلامیهایی که به کمک و پشتیبانی بابلیها که وارد این نبرد شدهاند، داشته باشند و تکرار داستان این است چون کوروش پَرسومَشی تابع پادشاهی عیلامی شوش و انشان بوده زمانی که آشوربانیپال شوش را سرکوب میکند خودبهخود او باید از سرور و آقای جدید شوش پیروی کند. این بدین معناست که پارسیان با پشتیبانی و موافقت عیلامیها به سرزمینهای جنوبیتر راه پیدا کرده و به انشان هدایت شده بودند. شواهد تاریخی نشان میدهد که این پیوند برقرار بوده وگرنه هیچ دلیلی ندارد کوروش پَرسومَشی که شاید در جایی حوالی تُل مَلیون دشت بیضای فارس زندگی میکرده از آشوربانیپال پیروی کند. دکتر محمدرضا چیتساز در این میزگرد حضور دارند هم خوزستانی هستند و هم تاریخداناند و میتوانند به ما کمک کنند؛ به نظر میرسد شهرهای بزرگ امروزین خوزستان پسانتر عربنشین شدهاند، این اتفاق پس از جنگ عراق با ایران روی داد یعنی ساکنان همۀ شهرهای بزرگ خوزستان همچون خرمشهر و شوش و … که عربزبان نبودند پس از جنگ با ویرانیِ شهرها، به جاهای دیگر مهاجرت کردند و دهنشینان و عشایر عرب که روستاها و عشیرههایشان از میان رفته بودند به شهرهای خوزستان آمدند و چهرۀ شهرهای خوزستان را عرب¬زبان کردند؛ پیش از جنگ شهرهای خوزستان عرب¬نشین نبود. موتوری جغرافیایی در تاریخ جغرافیایی خوزستان دیده میشود که ساکنان سرزمینهای شمالیتر آرامآرام به سرزمینهای جنوبیتر میآیند و ساکن میشوند. به جز ساکنان کهندژهای شهرهای اصلی که خود را لر نمیدانند و عربهایی که ساکنان شهرها نبودهاند تقریباً همۀ دیگر خوزستانیها، لر هستند ولی موطن نخستینۀ لرها هرگز خوزستان نیست. این بخشی از موتور جغرافیایی است. کسانی که ساکن کوههای لرستان هستند به دشتها سرازیر میشوند. در واقع ساکنان سرزمینهای شمالیتر به دلیل اینکه جمعیتشان افزایش پیدا میکند و زمینهای فراوانی مناسب کشاورزی ندارند به سرزمینهای جنوبیتر کوچ میکنند. حتی پدید آمدن شهر شوش که مَفصلی است بین یکجانشینان کشاورز شوشانی با کوچندگانِ دامپرور انشانی همین داستان است که ساکنان سرزمینهای شمالیتر به سرزمینهای جنوبیتر سرازیر میشوند. بنابراین پارسیان با موافقت عیلامیها در آخرین لمحات قدرتشان به سوی انشان هدایت میشوند.
مکوندی:دربارۀ حضور پارسیان اگر از دید بایگانیِ باروی تخت جمشید بخواهیم نگاهی کنیم در نامهای اداری که فردی به آشوربانیپال مینویسد در توصیفی که از بایگانی شوش ارائه میکند همان توصیف باروی تختجمشید است. این نشان میدهد که ارتباطی بین پارسیان و عیلامیها وجود داشته است و آنان وارد قدرت شده بودند چرا که بایگانیِ پیچیدۀ باروی تختجمشید به یکباره به وجود نیامده است. ۵۲ نام کاتب در متنهای بارو آمده است که از این ۵۲ کاتب ۴۳ کاتب نام ایرانی دارند و تنها ۹ کاتب نام عیلامی دارد که نام پدر کاتبان ایرانی، عیلامی بوده است. گرشویچ با والتر هینس دیدگاهی بیان میکند که آنان از پارسی باستان به عیلامی مینوشتهاند ولی متنهای بارو آنقدر که به عیلامی غلیظ نوشته شدهاند که میتوان گفت کسانی اینها را نوشتهاند که زبان مادریشان عیلامی بوده است. آنان پارسیانی بودهاند که عیلامی را به خوبی آموخته بودهاند.
ملکزاده: این پدیده در واقع در خود انشان اتفاق نیفتاده بوده بلکه در شوشان روی داده بوده و بعد به انشان منتقل شده بوده.
مکوندی: پس این نشان میدهد پارسها دستکم ۲-۳ نسل در شوش آموزش دیده بودهاند. واترز و هنکلمن و آلوارز به این دیدگاه رسیدهاند که هیچ تفاوتی بین پارس و انشان وجود ندارد و کاربرد نام انشان به ریشۀ نام جغرافیایی باز میگردد و پارسها از اوایل سدۀ ششم و حتی پیش از حملۀ آشوربانیپال در شوش بودهاند.
عبدی: بحث را با این آغاز کردیم که کوروش پارسی را عیلامی کنیم اما در پایان کاتبان عیلامی باروی تخت جمشید را ایرانی کردیم. بحث جالبی انجام شد و درک میکنم که سنتهای اداری و حسابرسی و دیوانسالاری باستانی مانند امروز نبوده است که فردی به میدان انقلاب برود و سه هفته آموزش ببیند و سپس در شرکتی به عنوان منشی و کارهایی از این استخدام دست شود. این مسئله نیز وجود دارد که نمیتوان وارد سرزمینی شد و بیدرنگ شاهنشاهی پایه ریخت و دیگران را وادار کرد که برایمان کار کنند. اینکه از ۵۲ کاتب ۴۲ کاتب ایرانی هستند و ۹ کاتب عیلامی نکتۀ جالبی است، با توجه به اینکه به احتمال زبان انگلیسی با زبان چینی بیشتر از عیلامی با پارسی باستان ارتباط داشته است. بنابراین اینکه عدهای از پارسیان به زبان عیلامی که مانند زبان دفتر اسناد رسمی است و آدم عادی چیزی از آنها در نمییابد و فقط در این دفترها گفته میشود که لازم نیست چیزی بدانید فقط این جا را امضا کنید و انگشت بزنید، بسیار تسلط داشتهاند بسیار جالب است و چند نسل زمان میبرد تا چنین تسلطی پیدا کنند. دربارۀ انشان که گفته میشود امنترین منطقه بوده است با شما موافق هستم. چرا که آخرین شاه عیلام میانه که هوتولوتوش اینشوشیناک بود به هنگام حملۀ نبوکدنصر به انشان گریخت. اما الان من کَکی را به تنبان شما میاندازم. دربارۀ شوش که آشوربانیپال به آنجا لشکر کشید و کوروش پرسوماشی پسرش را به دربار آشوربانیپال به عنوان گروگان فرستاد باید بگویم که آشوربانیپال سرور شوش نشد بلکه تخریبگر شوش شد.
ملکزاده: این یک اصطلاح است.
عبدی: شاید آشوربانیپال بلوف میزده است که کوروش پرسومشی پسرش را به گروگان به دربار او فرستاده است. صحبتهای شما از عینیتگرایی خارج شد و به ذهنیتگراییِ افسانهای رسید. شما میگویید عیلامیها آنقدر با پارسیها دوست شده بودند که به پارسیها گفتند بیایید و در انشان زندگی کنید.
ملکزاده: نه شواهدش وجود دارد.
عبدی: و همچنین عیلامیها به پارسیها گفتند بیایید و یک شاهنشاهی تشکیل بدهید. از آن طرف هم دوستان شما در سرزمینهای شمالی قرار است آشوریان را نابود کنند.
ملکزاده: این داستان را شما درست کردید وگرنه در صحبتهای ما چنین چیزی نبود.
عبدی: برای نمونه اگر به پرچم مکزیک بنگرید عقابی را میبینید که بر روی کاکتوسی نشسته است و ماری را در چنگالش گرفته است. این به اسطورۀ آزتکها بازمیگردد که بسیار شبیه همین اتفاقی است که در عیلام افتاده است. آزتکها بومی مکزیک نبودهاند بلکه از شمال مکزیک سرازیر شدند و در اساطیرشان آمده است که هر زمان که شما به جایی رسیدید و عقابی را دیدید که بر روی کاکتوسی نشسته است و ماری در چنگال دارد آنجا سرزمین موعود شماست که در آنجا باید زندگی کنید و امپراتوری خود را پایه بگذارید. الان که کشور مکزیک تشکیل شده است و هیچ ارتباطی به آزتکها ندارد از آن نشان استفاده کردهاند. چیزهایی که شما گفتید ذهن مرا به اساطیر و سرزمین موعود برد. یا در کشور عثمانی سرزمینی به نام فلسطین بود که از اواخر سدۀ نوزدهم یهودیان به فلسطین کوچ کردند و زمین خریدند و در سال ۱۹۴۸ اعلام استقلال کردند و کشور اسراییل را پایه گذاشتند و گفتند سرزمین موعود ما است و از زمان حضرت موسی و سلیمان و داود سرزمین ما بوده است. آیا اسطورهای که یهودیان از سرزمین موعود ساختند در اختلاف اعراب و اسراییل نقشی بازی کرده است.
ملکزاده: ارتباط این بحث را با بحث خودمان متوجه نمیشوم. پارسها بر پایۀ شواهد با عیلامیها، مناسبات و همکاریهای نظامی داشتهاند. در نبرد حلوله ساکنان مناطق زاگرس همچون پارسیان در کنار عیلامیان علیه آشوریان میجنگند. اگر مناسبات سیاسی و نظامی برقرار نشده بود هیچ انگیزهای وجود ندارد که پارسها همچون متحد عیلامیان در این نبرد حضور داشته باشند.
عبدی: دشمنِ دوستِ شما دشمن من است. در جنگ جهانی دوم …
ملکزاده: بارها در بحثهایی که با هم داشتهایم خواهش کردهام رویدادهای امروزینۀ جهان، ژئوپولیتیک امروزی را به جهان باستان تسری ندهیم. ژئوپولیتیک نبرد حلوله با جنگ جهانی دوم هیچ گونه شباهتی ندارد.
عبدی: من به مشکلات رویکرد مستقیم تاریخی که این اشتباهات را میکند واقف هستم اما مثالی میزنم اصلاً خطری از سوی آلمان و حکومت رایش سوم، کانادا را تهدید نمیکرد اما زمانی که انگلستان اعلان جنگ داد کانادا نیز اعلان جنگ داد.
ملکزاده: خب کانادا بخشی از سرزمین بریتانیای کبیر است، همین الان هم زمانی که مردم کانادا رأی به رئیسجمهور میدهند حکم ریاست جمهوری را باید ملکۀ انگلستان امضا کند. کانادا بخشی از قلمرو بریتانیاست، مجبور است که چنین کاری کند.
عبدی: نه مجبور نیست. این کشور مجلس دارد. حال از این بگذریم. زمانی که امپراتوری آلمان به فرانسه اعلان جنگ داد روسیه چرا به آلمان اعلان جنگ داد. دشمنِ دوستِ شما دشمن شماست.
مکوندی: مقالهای از پاتس میخواندم که دیدی جدید دربارۀ مهاجرتها دارد. او میگوید که در دورۀ آشور و حتی پیش از آن، آنان اقوام را از منطقهای به منطقۀ دیگر کوچ میدادند. گمان کنم در دورۀ آشور میانه که نبردی میان آشوریها و عیلامیها روی میدهد آشوریها برخی از عیلامیها را به فلسطین کوچ میدهند. رویکرد پاتس این است که این کار یا سود نظامی داشته است یا میخواستهاند از آنان کمک بگیرند…
ملکزاده: بحث بسیار بسیار جالبی است، احتمال دارد که ساکن شدن پارسی¬ها در انشان بخشی از سیاستهای عیلامیان برای کوچاندن و جایگزینی اقوام باشد.
مکوندی: دقیقاً. برای همین میتوان گفت عیلامیها برای افزایش قدرت خود با پارسیان که شمارشان نیز بسیار است مناسبات خوبی برقرار میکنند و آرامآرام آنان را به انشان که امن بوده است کوچ میدهند.
آریامنش: بسیار سپاسگزار از سروران ارجمند که در این میزگرد شرکت کردید.
برگرفته از مجلۀ مارلیک، سال دوم، شماره سوم و چهارم، پاییز و زمستان ۱۳۹۱ بهار و تابستان ۱۳۹۲