میراث فرهنگی

میراث فرهنگی یک ملت، نشانه‌هایی از تاریخ یک فرهنگ و یک ملت به شمار می‌رود که روح آن ملت در وجود آنها جنبۀ ابدیت و نوینی به خود می‌گیرد. میراث فرهنگی یک ملت بیانگر هویت فراموش‌نشدنی آن مردم است و عامل مؤثری در جهت شناختن خویش و شناساندن خود به دیگران به شمار می‌رود.
دکتر پرویز ورجاوند

باستان‌شناس و باستان‌شناسی

در قرن اخیر، دو علم هستند که تاریخ را گسترش داده‌اند: یکی از جهت زمانی و دیگری از جهت مکانی. اول به قول رشتی‌ها از دومی شروع می‌کنیم: آن علم که تاریخ را از محدودیت مکانی نجات داد علم فضا بود. موشک فضاپیما آدمی را یه قاره ششم – که ماه باشد – برد و صفحه یا بهتر بگویم جلد ششمی بر پنج جلد تاریخ عالم افزود که البته هنوز اول کار است، ولی ما می‌دانیم که شب دراز است و قلندر بیکار. اما علم نخست که از محدودیت زمانی تاریخ را نجات داد، همین باستان‌شناسی بود، که وقتی دید از پیش نمی‌شود جلو رفت و راه آتیه بسته است، از پشت شروع به کاوش کرد و گفت: از این راه نشد، از آن راه، باستان‌شناس تاریخ را به پیش از اسلام برد و وقتی دید کسی با او درنیفتاد، پس به پیش از میلاد آشنایش کرد و آنگاه تاریخ‌های پیش از المپیک را برایش خواند و چون دید عالم ابتدا ندارد و کسی هم به حرفش ایراد نمی‌گیرد حالا بحثی پیش کشیده که عنوان تاریخِ پیش‌ازتاریخ دارد و نقطه اتکای آن هم همان چند تا سفال و کاسه کوزه شکسته است و چند تا سنگ سرتیز – که باستان‌شناس روی آن کار می‌کند – و دو سه تا نقش‌ونگار ابتدایی شکسته بسته پنجه کلاغی که فی‌المثل در غار هوتو یا تپه گیان به دست می‌آورد. تاریخ هفت هزار ساله را می‌خواهد هفتاد هزار ساله کند. ما تاریخ را از این نمی‌توانیم جلو ببریم ولی باستان‌شناسی چاه را پای دریا کنده. ما را به هزاره‌های دور و دراز پیش‌ازتاریخ دارد پیوند می‌دهد ... .
باستان‌شناسی دارد صفحات و فصول این کتاب را به تدریج پیدا و وصله‌پینه می‌کند و در دسترس اهل تاریخ می‌گذارد. او سرنا را از سر گشادش به صدا درآورده است و اتفاقاً آهنگ دلپذیری نیز از آن برخاسته است. باستان‌شناسی هر چه بیشتر به آن طرف وارد می‌شود، در واقع بیشتر آب به آسیاب کهنۀ تاریخ می‌ریزد. باستان‌شناسی تاریخ را از اوهام و خرافات نجات می‌دهد، تارهای عنکبوتی بعضی افسانه‌ها که خود ما مورخین اصرار داریم آنها را بر گرد حوادث تاریخی ببینیم، باستان‌شناسی آنها را پاره می‌کند و دور می‌اندازد و حقیقت را روشن می‌کند. اگر این نیروی افشاگر باستان‌شناسی نبود، هنوز هم اهل تاریخ، مثل مگس که در دام نیرومند عنکبوتی گرفتار شده باشد، فقط در حول‌وحوش همان تارها «وزوز» می‌کرد ... .
زنده‌یاد استاد دکتر محمدابراهیم باستانی‌پاریزی

کاوش ۴۰ ساله در « شهر سوخته»

گفت و گو با سیدمنصور سیدسجادی؛ عضو مؤسسه ایتالیایی مطالعات مدیترانه و مشرق (ایزمئو)
کاوش ۴۰ ساله در « شهر سوخته»
آینده باستان‌شناسی ایران چندان روشن نیست. یکی از دلایلش هم فعالیت دانشکده‌های بسیار زیاد اما بسیار ضعیف باستان‌شناسی است
حمیدرضا محمدی

۲۵ ساله بود که به استخدام مرکز باستان‌شناسی ایران در آمد اما علاقه‌اش به پنج سال پیش از آن بازمی‌گردد. علاقه‌ای شیفته وار به باستان‌شناسی تا جایی که او را درست نیم قرن است که مشغول خود ساخته و حتی همین امروز که تا ۵ ماه و ۳ روز دیگر، ۶۹ ساله می‌شود هم با عشقی تام و تمام، به ریسمان این عرصه چنگ می‌زند. اما «سیدمنصور سیدسجادی» که از همان ۴۲ سال پیش که برای دکترا عازم ایتالیا شد، در آن سرزمین ساکن گشت و حتی همسری از آن دیار اختیار کرد و امروز هم عضو مؤسسه ایتالیایی مطالعات مدیترانه و مشرق (ایزمئو isMEO) است. با او در روزهای حضور کوتاه در ایران، در آستانه آغاز فصل تازه‌ای از کاوش در شهر سوخته در شهریورماه – که دانسته‌های ما از این محوطه تاریخی، بیش از هر کس دیگری مدیون اوست – به گفت‌و‌گو نشستیم که در ادامه می‌خوانید.

آقای دکتر سیدسجادی! در ابتدا و برای ورود به بحث، از پیشینه خانوادگی‌تان بفرمایید و اینکه پرورش یافتن در آن فضا تا چه اندازه در شکل‌گیری آینده شما مؤثر بوده است؟
من در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ به دنیا آمدم. شاید برایتان جالب باشد بدانید من در خانه‌ای به دنیا آمدم که درست روبه‌روی کاروانسرایی در کرج بود و حالا اداره میراث فرهنگی استان البرز است. من در یک خانواده متوسط و کارمندی رشد کردم. ما اصالتاً آذربایجانی و از روستای زنوز هستیم اما من در کرج بزرگ شده‌ام. روستای ما روستای بسیار با فرهنگی بود. آدم‌ها در زمینه‌ها و رشته‌های گوناگون مثل اقتصاد، ادبیات، مسائل دینی و نویسندگی فعالیت می‌کردند و افراد زیادی از آنجا در این زمینه‌ها برخاستند. بنابراین آنجا یک فضای فرهنگی بوده است. من در خانه‌ای بزرگ شدم که همیشه در آن کتاب بوده است. نه کتابخانه‌ای مفصل اما همیشه یک قفسه کتاب، علاوه بر قرآن و نهج‌البلاغه و چند کتاب مذهبی دیگر بوده است. وقتی من ۱۰ ساله بودم مادر من اشتراک ۳ مجله هفتگی را داشت که فکر می‌کنم یکی تهران مصور بود و شاید دیگری هم امید ایران. می‌خواهم بگویم که بحث خواندن و به روز بودن همیشه در خانواده ما بوده است. من از کلاس دوم و سوم دبستان مجله دانش‌آموز را که قبل از مجله‌های کیهان بچه‌ها و اطلاعات کودکان آمده بود می‌خواندم. بنابراین آشنایی با مسائل فرهنگی مختلف در خانواده ما رایج بود.محیط خانواده من روشنفکری به معنای خاص کلمه نبود اما آشنایی با فرهنگ به طور متوسط وجود داشت.
شما تا چند سالگی کرج بودید؟
من در برهه‌های مختلف، میان تهران و کرج در رفت و آمد بودم. حتی بعد از سال ۱۳۴۷ هم که به دانشگاه تهران آمدم به همین منوال در آیند و روند بودم.
شما با هدف باستان‌شناسی وارد دانشگاه شدید؟
من در جاهای دیگر هم خدمت دوستان گفته‌ام که در این مورد تناقضی در کار من وجود داشت. من از بچگی به تاریخ و جغرافیا علاقه بسیاری داشتم. همان‌قدر که در فیزیک و جبر با سختی بسیار نمره می‌گرفتم در این موارد کاملاً وضعیت برعکسی داشتم و این مسأله قابل ذکر است که ما آن زمان حتی نمی‌دانستیم رشته‌ای به نام باستان‌شناسی وجود دارد. به الان نگاه نکنید که تبلیغات خوب است و مجلات و دانشگاه‌ها زیادند. فقط دانشگاه تهران بود با ۲۵ نفر دانشجو برای رشته باستان‌شناسی. در درجه اول من اصلاً اطلاع نداشتم و در درجه بعد اینکه من دوست هم نداشتم که بروم تاریخ و جغرافیا بخوانم. در حدی که نمرات خوبی می‌آوردم دوست داشتم اما اینکه به طور خاص مثلاً کار جغرافیا بکنم را دوست نداشتم. اول از همه می‌خواستم حقوق بخوانم اما قبول نشدم. تا اینکه در دانشکده ادبیات قبول شدم اما حتی آن زمان هم نمی‌دانستم باستان‌شناسی چیست. سال اول ما عمومی بود و همه چیز می‌خواندیم. ادبیات، زبان فارسی، انگلیسی، فلسفه، منطق، تاریخ و امثال اینها. سپس بر اساس معدل انتخاب رشته می‌کردیم که خود آن هم مراحلی داشت. یکی دیگر از دلایل اینکه من درباره باستان‌شناسی نمی‌دانستم این بود که ما این دروس عمومی را در فضایی غیر از دانشگاه تهران می‌خواندیم و چندان آشنایی نداشتیم. کلاس‌های ما در جایی برگزار می‌شد که حالا گویا باغ نگارستان در حوالی میدان بهارستان است. دانشگاه تهران سال اول دروس عمومی را در آنجا برگزار کرد. در سال دوم که ما باید انتخاب رشته می‌کردیم به دانشکده ادبیات رفتیم که متوجه شدم رشته‌ای به نام باستان‌شناسی وجود دارد. البته آن هم نه به طور عمیق. اما وقتی تا همان حد هم اطلاعات پیدا کردم این رشته را انتخاب کردم و علاقه‌ام دوچندان شد.
با اینکه شاید بدیهی به نظر برسد برای فهم دیدگاهتان در این باره می‌خواهم بدانم که ما اساساً چرا باید به باستان‌شناسی بپردازیم؟
این دیگر یک سؤال کلاسیک شده است.هر کسی که در رشته‌ای فعالیت می‌کند سعی می‌کند رشته خودش را بیشتر موجه جلوه بدهد و برایش اهمیت قائل شود. ما این‌طور نیستیم. اگر ما یک سایت باستان‌شناسی و جان یک انسان را در خطر ببینیم طبیعی است که نجات جان یک انسان در خطر در اولویت است. با اینکه شاید این جواب هم کلیشه شده باشد اما ناگزیرم آن را تکرار کنم که یادمان باشد که اگر ما گذشته‌مان و ریشه‌هایمان را نشناسیم و ندانیم از کجا آمده‌ایم و پدران و مادران ما که بوده‌اند آینده را هم نمی‌توانیم بسازیم. باستان‌شناسی چشم ما را باز می‌کند. سابقه تکوین و تدوین تمام علومی که شما امروزه می‌شناسید در باستان‌شناسی هست. بنابراین اهمیت باستان‌شناسی این است که ما برویم در هر رشته‌ای و زمینه‌های قبلی آن را بشناسیم و ببینیم که چه طور کم کم بهتر شده و تکامل پیدا کرده تا حالا به اینجا رسیده است. شاید کسی بگوید ما با سابقه چه کار داریم؟ اما من می‌گویم که ما تنها سابقه مسائل مادی را نمی‌خواهیم بدانیم بلکه می‌خواهیم سابقه انسان را بدانیم. من و شما می‌خواهیم خودمان را بشناسیم. آثار باستانی و سفال‌های شکسته و سنگ و کلوخ مثل برگ‌های شناسنامه ما هستند. اگر من شناسنامه‌ام را پاره و خرد کنم و آن را به باد دهم، وقتی از من بپرسند که هستی؟ می‌گویم منصور، اما بعد می‌خواهند که ثابت کنم منصور هستم و من نمی‌توانم چون آن کاغذها را ندارم. آن سفال‌ها و سنگ‌ها در حکم همین برگ‌های شناسنامه هستند که به ما نشان می‌دهند چگونه بوده‌ایم. این چگونه بودن هم نباید به خودی خود ما را گول بزند و ما باید آینده را ببینیم. اما برای دیدن آینده باید بدانیم چگونه بوده‌ایم و ایرادات و نواقص خودمان را با شناخت مواد باستانی و مطالعه روی آنها برطرف کنیم. نکته دیگر این است که باستان‌شناسی بزرگ‌ترین کمک را به تاریخ می‌کند. ما تا زمانی که نوشتن آغاز شد تاریخ نداشتیم، تاریخ از یک زمان خاصی آغاز شد که حالا به آن کاری نداریم اما پیش از آن چه؟ تنها از طریق فعالیت‌های باستان‌شناسی است که می‌توانیم به سابقه خودمان پیش از آن پی ببریم. ما فکر می‌کنیم مردم قدیم نمی‌دانستند یا خیلی ناآگاه بودند، نه. من تصورم بر این نیست و معتقدم که آنها تنها ابزارهای امروز ما را نداشتند. اما همان‌ها بودند که پایه همین ابزارها را بنا کردند. از خشن‌ترین نوع گل خشک شده زیر آفتاب آب خوردند تا به شیشه و کریستال رسیدند. باستان‌شناسی در شناختن تاریخ انسان و فضای جوامع مختلف بسیار کمک می‌کند و این به ما کمک می‌کند تا بتوانیم آینده را بسازیم.
بعد از لیسانس، در عرصه باستان‌شناسی فعالیت کردید؟
بعد از لیسانس در یک کنکور سراسری شرکت کردم که یادم هست ۷۵۰ هزار نفر شرکت کننده داشت و آزمون استخدامی برای ارگان‌های دولتی بود. من در مرحله اول این آزمون قبول شدم. آن زمان تازه دکتر فیروز باقرزاده به مرکز باستان‌شناسی آمده بود و آنها هم می‌خواستند دو نفر را برای باستان‌شناسی استخدام کنند. قبل از اینکه سازمان میراث فرهنگی تشکیل شود، سازمان ملی حفاظت آثار باستانی ایران و اداره کل حفاظت آثار باستانی داشتیم که تقریباً یکی بودند. جز اینها، مرکز باستان‌شناسی ایران هم بود که همه‌شان زیر نظر وزارت فرهنگ و هنر اداره می‌شد. از میان ۱۴، ۱۵ نفری که در آزمون شرکت کرده بودند من قبول شدم. اگر اشتباه نکنم در دی یا بهمن ۱۳۵۱ امتحان دادم و سال ۱۳۵۲ استخدام شدم.
برای دکترا از ایران رفتید؟
بله حدوداً بعد از ۳ سال کار، در سال ۵۴ یا ۵۵ به ایتالیا و دانشگاه شرق شناسی در شهر ناپل (University of Naples «L Orientale) رفتم که سابقه‌ای ۸۰۰ ساله دارد. در سال ۱۹۷۶ که به آنجا رفتم مدرک ما را قبول نداشتند که بگذارند مستقیم برویم و فوق لیسانس بگیریم. باید با توجه به نمرات هر فرد دوره‌ای را که برایش در نظر می‌گرفتند می‌گذراند تا بتواند ادامه تحصیل بدهد. برای من یک سال را در نظر گرفتند و بعد از آن وارد دوره فوق لیسانس شدم که تقریباً دو سال طول کشید. البته وقفه‌ای تقریباً ۴ ساله افتاد که من ادامه ندادم. بعد از فوق لیسانس به ایران برگشتم و ۳ سالی را ماندم. سپس برگشتم و برای دکترا در کنکور ایران شناسی شرکت کردم و قبول شدم.
چه سالی از پایان‌نامه‌تان دفاع کردید؟
فکر می‌کنم سال ۶۵ یا ۶۶ بود اما در اینجا وزارت علوم سال ۱۳۶۸ را ثبت کرد. عنوان کار که بعداً بخشی از آن را به عنوان کتاب در ایران چاپ کردیم «مرو؛ بازسازی جغرافیایی تاریخی یک شهر بر اساس شواهد و مدارک تاریخی و باستانی» بود. استاد راهنمای من گراردو نیولی (Gherardo Gnoli) بود که الان تعدادی از کتاب‌هایش را هم به فارسی ترجمه کرده‌ام و آدریانو روسی (Adriano Rossi) بودند.
اولین تجربه کاوش شما سگزآباد قزوین بود یا نورآباد لرستان؟
سگزآباد بود که در دو مرحله رفتم. مرحله اول سال ۱۳۴۸ بود که به صورت داوطلب رفتم. آن سال فقط دانشجوهای فوق لیسانس را می‌بردند که من و دو سه نفر دیگر هم به صورت داوطلب رفتیم. اما سال بعد به صورت آموزشی رفتم. بعد از آن آقای مجید‌زاده لطف کرد و من و دو نفر دیگر را همراه خودش و خانم هلن کنتور (Helene Kantor) و پینهاس دلوگاز (Pinhas Delougaz)؛ باستان‌شناسان امریکایی و اساتید دانشگاه شیکاگو، به تپه چغامیش در دزفول بردند و بعد به تپه حسنلو ارومیه و ایذه هم رفتم.
سرپرستان کاوش‌های حسنلو و ایذه خارجی بودند؟
بله، در حسنلو، رابرت دایسون (Robert Dyson) امریکایی بود. آن زمان وقتی هیأت‌های امریکایی می‌رفتند دولت ایران یک باستان‌شناس ایرانی را به عنوان نماینده با آنها می‌فرستاد. از نظر مقررات ما نباید کار می‌کردیم و فقط باید ناظر می‌بودیم تا اینها کارشان را انجام دهند. که البته این هم درست نبود چون من دانشجوی تازه فارغ‌التحصیل نمی‌توانم بر کار یک استاد ۶۰ ساله نظارت کنم. در واقع فقط می‌توانستیم بر این امر که دزدی اتفاق نیفتد نظارت کنیم وگرنه از نظر علمی نمی‌شد این اتفاق بیفتد. در ایذه من، معاون هنری رایت (Henry Wright) بودم. آنجا یک هیأت ایرانی امریکایی بود. بعد از آن سه مقاله هم از همین کاوش‌ها چاپ کردیم در دانشگاه میشیگان که خانمی هم آن را به فارسی ترجمه کرد که هنوز به دست من نرسیده است.
چه شد که به شهر سوخته رفتید؟
کاوش تپه حسنلو در سال ۱۳۵۲ که نخستین تجربه رسمی و اداری من بود باعث این اتفاق شد. شادروان مائوریزیو توزی (Maurizio Tosi) به حسنلو آمده بود. دید که علاقه دارم کار کنم، دعوت کرد تا به شهر سوخته بروم. چون در دوران دانشجویی به دنبال مطالبی درباره شرق ایران بودم و هیچ چیزی پیدا نمی‌کردم و منبع پژوهشی صفر بود.
اهمیت شهر سوخته در چیست؟
شهر سوخته به نظر من مرکز تلاقی فرهنگ‌ها است. یعنی در جایی قرار گرفته که شما تأثیر حضور فرهنگ‌های شمالی و شرقی و جنوبی را زیاد و غربی را کمتر می‌توانید ببینید و در عین حال که از این جاها چیزهایی را گرفته است خودش را هم پراکنده کرده است. مثلاً مرکز مبادلات بازرگانی بین شرق و غرب بوده است یعنی بازارهای بین‌المللی آن موقع را از نظر اشیای تزیینی و سنگ لاجورد تغذیه می‌کرده است. یعنی سنگ لاجورد را خودش از بدخشان افغانستان وارد می‌کرده و آنجا تراش‌های اولیه می‌داده بعد به سواحل جنوبی خلیج فارس یا بین‌النهرین صادر می‌کرده است. در این رد و بدل‌ها فقط ماده جا به جا نمی‌شود بلکه فرهنگ آن ماده هم جا به جا می‌شود. وقتی تجار آن زمان اشیای مختلفی مثل سنگ مرمر و لاجورد را جا به جا می‌کردند فرهنگ هم با آنها منتقل می‌شده است. یکی دیگر از دلایل اهمیت شهر سوخته این است که یکی از بزرگ‌ترین شهرهای موجود در فلات ایران و مربوط به ۵۰۰۰ سال پیش است چون اوج شهر سوخته مربوط به ۲۵۰۰ سال قبل از میلاد است.
اما چگونه می‌شود که از بین می‌رود؟
از بین رفتن شهر سوخته دلایل گوناگونی دارد اما دو دلیل اصلی دارد. یکی کشف راه‌های دریایی است. انسان از وجود راه‌های دریایی به عنوان راهی برای سفر به سرزمین‌های دیگر در حدود ۲۵۰۰ سال پیش باخبر شد. از بندر گجرات تا عمان و از عمان به بحرین می‌رفتند و کالاها را جا به جا می‌کردند. قبل از آن راه‌ها زمینی بود و شهر سوخته یکی از مراکز بازرگانان بود. وقتی راه‌های دریایی که مقرون به صرفه‌تر و کم خطر‌تر از راه‌های زمینی بود افتتاح شد کم‌کم بازرگانان ترجیح دادند از راه‌های دریایی استفاده کنند. وقتی این رفت و آمدها کم شد شهر سوخته کم‌کم ضعیف‌تر و مبادله کالا کم شد. اما دلیل دوم که دلیل اصلی هم هست، جابه‌جایی رودخانه دلتای هیرمند و… بود که کم‌کم از شهر سوخته دور شد. بحث آب هم تنها مربوط به آب نوشیدنی نیست بلکه برای کشاورزی و ساخت و ساز و کارهای صنعتی هم لازم است. چون آب کم شد مردم کم‌کم مهاجرت کردند و در نهایت اتفاقاتی افتاد که این شهر در سال ۱۸۰۰ قبل از میلاد کاملاً از بین رفت و متروک شد.
پس در دوران اوج، کاملاً آباد بوده است.
بله، من در جایی هم نوشته‌ام که در دوران اوجش می‌توانسته بین ۱۴ تا ۱۶ هزار نفر جمعیت داشته باشد و این جمعیت برای هزاره سوم قبل از میلاد خیلی زیاد است.
و حدوداً چند کیلومتر وسعت داشته است؟
شهر‌های باستان معمولاً بین ۱۰ تا ۱۵ هکتار هستند. یک سلسله شهر‌های استثنایی هم بودند که وسعت‌شان خیلی زیاد بوده است. مثل شهر سوخته یا تل ملیان یا شوش. از ایران اگر بخواهیم خارج شویم می‌توانیم به نمازگاه در ترکمنستان یا اور و اوروک در عراق امروز برویم که همه اینها استثنا هستند.
خط و زبان و دین مردم این شهر مشخص است؟
اطلاعات ما از زبان و خط آنها در حد صفر است. چون تا الان تنها یک لوح گلی از آنها پیدا شده است. شک داریم که ایلامی باشند و از غرب آمده باشند. بنابر شواهد در مذهب، آتش و نور و جانوری مثل گاو را ستایش می‌کرده‌اند و دیگر البته قیامت را قبول داشته‌اند. ما در جاهایی دیگر غذا در قبور پیدا کرده‌ایم اما آنجا در قبور ابزار کار هم وجود داشته است و ابزار کار صنعتگر را در قبرش می‌گذاشته‌اند. یعنی باور داشته‌اند فرد دوباره برمی‌خیزد و به ابزارش نیاز پیدا می‌کند.
تا به حال چند فصل کاوش در شهر سوخته انجام شده است؟ از ابتدا تا الان.
۹ فصل ایتالیایی‌ها و ۱۵ فصل هم ما انجام داده‌ایم که می‌شود ۲۴ فصل که البته مداوم نبوده است چرا که بعد از انقلاب ۱۸ سال تعطیل شد و یک تعطیلی ۴ ساله ناخواسته هم بعد از انقلاب داشتیم.
چرا نام شهر سوخته به این شهر اطلاق شده است؟
ما نمی‌دانیم که نخستین بار چه کسی این را اطلاق کرده است، تنها می‌دانیم که سابقه این نام حداقل به زمان ناصرالدین شاه می‌رسد. آن زمان یک افسر انگلیسی به نام کلنل ییت امریکایی که از ایران بازدید کرده در جایی نوشته راهنمای محلی ما را به جایی برد که به آن می‌گفتند شهر سوخته. دلیل دیگر هم این است که این شهر در طول حیاتش سه بار سوختگی داشته و شما آثار سوختگی را در سطح شهر می‌بینید که البته آنچنان مهم نبوده که باعث نابودی شهر شود.
شما چه سالی به ایزمئو رفتید و چه فعالیت‌هایی در آنجا داشتید؟
ایزمئو مؤسسه‌ای فرهنگی است که قسمتی اداری دارد و عده‌ای پژوهشگر که در زمینه مطالعات شرقی کار می‌کنند با اینها همکاری دارند. خیلی از ایتالیایی‌هایی که شما در ایران نامشان را شنیده‌اید با آنجا همکاری داشتند. در حقیقت این مؤسسه یک نوع اسپانسر اخلاقی و معنوی است که خصوصی است و الان با حق عضویت افراد می‌چرخد.
یکی دیگر هم ایزیائو است.
ایزمئو که من ۱۰ سال آنجا کار می‌کردم منحل شد و با یک مؤسسه مطالعات آفریقایی ادغام و تبدیل به مؤسسه ایزیائو شد یعنی مؤسسه مطالعاتی آسیا و آفریقا. ایزمئو ۶۰ سال سابقه داشت که منحل شد اما ایزیائو تقریباً ۱۰ سال طول کشید تا منحل شد. تا اینکه تقریباً ۴ سال پیش دوباره بعضی از اعضای ایزمئوی قدیم آمدند مؤسسه را احیا کردند. البته این بار به آن معنا نیست. در قدیم مؤسسه ایتالیایی مطالعات خاورمیانه و خاور دور بود اما این ایزمئو که الان هست مؤسسه مطالعات مدیترانه و مشرق زمین است. ایزیائو هم که تمام شده بود و نخستین و آخرین رئیسش آقای گراردو نیولی بود.
شما در ایزمئوی جدید هم هستید؟
بله، این گروه جدید تقریباً ۳۰۰ عضو دارد اما آن مکان و ساختمان‌ها دیگر نیست چون دولت آنها را به صاحبان اصلی‌شان پس داد. الان فقط دانشگاه رم ساختمانی کوچک‌تر را به طور موقت به ایزمئو داده است.
آینده باستان‌شناسی ایران را چگونه می‌بینید؟ آینده باستان‌شناسی ایران و ایران‌شناسی در ایتالیا را چطور؟
آینده باستان‌شناسی ایران چندان روشن نیست. یکی از دلایلش هم وجود دانشکده‌های بسیار زیاد است که در زمینه باستان‌شناسی بسیار ضعیف هستند. دانشگاه‌های ما از نظر استاد خیلی ضعیف است. بعضی مواقع استادی داریم که از دانشجویش کمتر می‌داند. این میان یک عده جوان با استعداد می‌سوزند و از میان می‌روند. استادانی داریم بسیار زحمتکش و باسواد و دلسوز، استادانی هم داریم که مسأله باستان‌شناسی برایشان اصلاً مهم نیست و این تنها یک شغلی برایشان به حساب می‌آید مثل هر شغل دیگری. از سویی دیگر در ۷، ۸ سال اخیر می‌بینیم که دانشگاهی مثلاً ۱۰۰ نفر دانشجو در شبانه، ۱۰۰ نفر دانشجو در روزانه و ۱۰۰نفر آزاد می‌گیرد. اما آیا ما قدرت جذب اینها را داریم؟ باستان‌شناسی هم رشته‌ای است که فقط دولتی است. شما قاچاقچی که نیستی، باستان‌شناس هستی و بنابراین باید در دانشگاه‌ها کار کنی یا برای سازمان میراث فرهنگی. اما با همه حسن‌نیت واقعاً چند نفر را می‌توانید جذب کنید؟ با این کار فقط به خیل بیکاران اضافه می‌شود. صدمه ماجرا هم اینجا وارد می‌شود که اگر ۵ نفر در میان این ۱۰۰ نفر خیلی با استعداد باشند میان بقیه گم می‌شوند. کجای دنیا می‌بینید که این همه دکترای باستان‌شناسی تولید کند؟ چون این تولید کارخانه‌ای است. وقتی ما دانشجو بودیم من برای کنکور فوق لیسانس شرکت نکردم چون ترسیدم. ترسیدم شرکت کنم و قبول نشوم و آبرویم برود. چون فقط ۳ نفر می‌پذیرفتند. الان خیلی از کسانی که رشته حشره شناسی و مامایی خوانده‌اند در مقطع دکترا باستان‌شناسی درس می‌دهند! و این فاجعه است. شما هر چه قدر هم با استعداد باشی باید باستان‌شناسی را از اول خوانده باشی. اما با همه اینها ما جوان‌های خیلی با استعدادی داریم. اما می‌خواهم بگویم در برابر من با ۴۰ سال سابقه، جوان با استعداد و شایسته‌ای قرار می‌گیرد که ۲۷، ۲۸ ساله است و بسیار باسواد است. آن وقت است که با خودت می‌گویی این آینده باستان‌شناسی ایران است. ما می‌توانستیم نسل جوان را هدایت و مدیریت و آینده باستان‌شناسی را درخشان کنیم اما الان تنها محله ما مانده که رشته باستان‌شناسی ندارد!
آینده باستان‌شناسی ایران در ایتالیا هم ضعیف است. چون در بسیاری از دانشکده‌های آنجا مسائلی که مربوط به ایران است تعطیل شده است و خیلی کم باقی مانده‌اند و اکثراً ادغام شده‌اند. رشته زبان و ادبیات فارسی زمانی در همین دانشگاه شرق شناسی ناپل ۳۰دانشجو داشت الان یک نفر هم به زور پیدا می‌شود. الان چین و کشورهای عربی خیلی رونق دارند.
ترکیه هم کمتر. درست است که عرب‌ها پول خرج می‌کنند اما ما هم اجازه نمی‌دهیم اینها زیاد بیایند و کار کنند و برایشان محدودیت دارد. البته این خوب است و اجازه دادن به خارجی‌ها شکلی به خودش می‌گیرد. ما گله می‌کنیم که آنها اسم خلیج‌فارس ما را عوض می‌کنند اما از این بدتر کارهای عمقی تری است که با هویت سازی‌ها انجام می‌دهند. حتی کشوری مثل ترکمنستان برای خودش هویت‌سازی می‌کند. می‌گوییم هزاره ابن سینا آمد و رفت اما آنجا آکادمی ابن سینا هست و هزاره‌اش را جشن می‌گیرند.
اینجا شما می‌خواهی برای حافظ جشن بگیری ۱۰۰ نفر در رسانه‌ها حمله می‌کنند. در ترکمنستان می‌بینیم در کتابی که در مورد فرش نوشته شده است می‌گویند شاعر شیرین سخن ما خیام می‌فرماید! تا الان نگران بودند که جمهوری آذربایجان و ترکیه، خیام را منسوب به خودشان نکنند حالا باید ببینید ترکمنستان خیامی را که یک کلمه هم از زبانشان نمی‌دانسته به خودشان وصل می‌کنند. این است که اینها ریشه‌ای کار می‌کنند اما ما مفاخرمان را پس می‌زنیم.

روزنامه ایران ۲۹ امرداد ۱۳۹۶

PrintFriendly and PDF